بچه که بودم خیلی شر و شور بودم از اینائی بودم که همیشه دماغشون آویزون بود و یه جا بند نمیشدن
از چیزی ام که بدم میومد حموم کردن بود خلاصه هفته ای یه بار منو گیر مینداختن که باید بری حموم
آقا چشمتون روز بد نبینه این مامان ما انقدر منو کتک میزد انقدر منو کتک میزد که حد نداشت همشم تیکه کلامش این بود هر چقدر بشورمت فردا همون آشه همون کاسه !!! یعنی یا لیف انقدر محکم میشست ما رو که انگار یه لایه از پوستمون رو برمیداشت.
ولی با همه این سختی ها یه لذتی ام داشت اونم اینکه ما دست به سیاه و سفید نمیزدیم حتی لباس درآوردن و پوشیدنم بعهده مادم بود.
حالا باید کلی التماس خانونم ام بکنم که زن پاشو بیا یه دقیقه پشتم و لیف بکش !!
واقعن راست گفتن رفیق بیکلک، باحال، توپ، مشتی،عشقی،بی ریا و ... خلاصه رفیق همه چی تموم " مادر "
فرستنده : poshte koohi