Jokestoon

وبسایتی بسیار جالب و دیدنی که در آن می توانید جدید ترین جوک ها ، خاطرات خنده دار و اس ام اس های جدید و عاشقانه را بخوانید

Jokestoon

وبسایتی بسیار جالب و دیدنی که در آن می توانید جدید ترین جوک ها ، خاطرات خنده دار و اس ام اس های جدید و عاشقانه را بخوانید

 


خاطرات خنده دار



یادتونه سریال هانیکو میداد؟ فقیر بودن به بچه هاش برنج و تربچه میداد؟ با یه لذتی میخوردن لامصبا. 
من مامانمو مجبور میکردم واسم کته درس کنه میریختم تو ماست خوری با چنگال میخوردم. بدون خورش.
یعنی رسما تعطیل بودم .

فرستنده : پردیس 68


دختره دیوونه اومده توی تلویزیون میگه
سلام روزیتا .... هستم 10 سالمه
12 ساله که بسکتبال کار میکنم
واقعا ما رو چی فرض کردن اینا؟؟؟؟

فرستنده : محمد موحدی (O L O)


یادمه اونوقتا که بچه بودم هرکی تو فامیل دانشگاه قبول نمیشد میگفتن شهرستان قبول شد نزاشتیم بره! 
فک و فامیلای شمام اینطوری بودن آیا؟
خوب شد الان هرکی نخواد بره دانشگاه هم به زور خفتش میکنن میبرن .ملت داشتن آخرتشونو به باد میدادن .
والا به قرآن .

فرستنده : پردیس 68


دستم تو دماغم بود یکی بهم گفت 
پسر توی اون یکیه
بهش گفتم اگه روزیه تو باشه توی همینه

فرستنده : محمد موحدی (O L O)


تو خیابون داشتم میرفتم با موتور و بوق میزدم یکی بهم گفت با بوقش خریدی گفتم نه
یه بوق داشتم موتورو بستم روش

فرستنده : محمد موحدی (O L O)


رفته بودیم مهمونی
متاسفانه دستشویی نداشتند
آقا مارو بردن یه جا گفتن اینجا دستشوییه
یه کلمن بود که کلیدشو میزدی آب میرخت توش و میچرخید
.
.
جالب بود فقط نمیدونم
اگه کلمن بود چرا پس آبش یخ نبود؟؟؟؟
(دستشویی فرنگی رو میگما)

فرستنده : محمد موحدی (O L O)


سلام به بروبچ خوش خنده
اکه خدابخواد این اولین پستمه راستش من بچه روستام جن سال پیش ما1گاوداشتیم،مامانم عاشقش بود میگفت از بجه هام بیشتر دوسش دارم,ماهم دیکه کاو صداش نمیزدیم میکفتیم اجی بزرگه:D
اخی وقتی فروختنش تاچن ماه جای خالیشو شدید احساس میکردیم:)
امیدوارم هرجاهست خوشبخت باشه:)(;:D
اماعوضش الان1گله بزوگوسفند داریم(;
کلی خواهربرادر دارم:D
راستش هنوزم به گاومون حسودیم میشهp:

فرستنده : m.a.sh.k.o.k


*************(!!!)علامت اختصاصی abas_m223
رفتم پیش دکتر متخصص .....
سلام آقای دکتر به فریادم برس...
دکتر: سلام عزیزم مشکلت چیه؟؟؟
من:آقای دکتر20 تومن پول ویزیت شده شما باید بگی مشکلم چیه!!! البته اگه تخفیف میدی 5تومن, بگم کجام درد میکنه وگرنه خودت بگرد پیداش کن !!!
خندید گفت باشه اصلا 10تومن بهت میدم بگو...
گفتم گلوم درد می کنه...
گلوم رو نگاه کرد گفت: اوووه تابلوس قلیون میکشی ,اینقدر قلیون نکش می میری بدبخت...
گفتم:اگه نکشم هم می میرم خب,بدبخت هم قیافته...
گفت:اگه بکشی بادردمی میری....
گفت­م:اگه نکشم ازدردمی میرم ... .گفت:هوای دودی جلوی درد رو نمی گیره...
گفتم هوای صاف هم جلوی مرگ رونمی گیره....
هیچی دیگ یه ربع بحث کردیم آخر سر پول ویزیتم رو در آوردم که هیچ, قرار گذاشتیم ساعت 6 با هم به حساب دکتر قلیون بکشیم!!!
بعله یه همچین موجود خطرناکیم من!!!

فرستنده : abas_m223


دوستان حلالم کنید تورو خدا من هواسم نبود طی سه ماه به جای امتیاز دادن به مطلب مورد نظرم به مطلب پایینیش رای میدام. حلال کنید و یجوری با اون مطلب پایینیتون کنار بیاید

فرستنده : mamad


روزجمعه بیکاربودم حوصلم سررفته بود.زنگ زدم به پسرعمم گفتم:بیکاری؟حوصله داری بریم پارک؟
پسرعمه:بیکارم,حوصله پارک ندارم!ولی یه برنامه دارم توپ.
برنامه ازین قرار بود:
1.کل فامیلو شب خونه خالم دعوت کنیم(بدون هماهنگی قبلی)
2.جلوجمع به داییم بگیم برقصه(دایی رقص بلدنیست)
3.ازعمو برای بابام ازدایی برای عموازعمه برای مامانم از...پول قرض کنیم بعدبگیم خودش خجالت میکشه طلب کنه(پولارو باهم خرج کنیم)
4.به دخترای فامیل تک تک استرس وارد کنیم(بهشون بگیم دوستم عاشقت شده.البته باپسرعمه یه جوری صحبت کنیم که دخترا بشنون)
5.ازگودزیلاهای فامیل بیگاری بکشیم.(بگیم:اگه دوتا سیلی بخوری میری بهشت.)
6.آخره مهمونی پسرعمه خودشو به مریضی بزنه(همه فامیلا ودخترا دلشون بسوزه)
شب شد باورم نمیشد همه ی این کاراعملی بشه!به جزشماره3چون همه فامیل تا حدودی خسیس هستند.
دوروزبعد دایی منودیده میگه:اون پولی که به عموت دادم چراپس نمیده؟
من:نمیدونم!(میترسم بگم)شماهم امتحان کنید.دیونه ها بعدن پشیمون میشد که چرا ازجوونیتون استفاده نکردین.خخخخ

فرستنده : نوح کبیر


اغااااااااااااااااااااا
یه دختر عمو داریم بهش گفتم یه خوش خنده هس جوک هاش باحاله گفت نه بابا من کنکوریم حالا یه 1ماهی میاد و میره واسه منم تعریف می کنه:)تازگی ها خیلی کم اس می ده بهم و کاریم نداره:(امروز فهمیدم خانوم اینجا عضو شده
این کنکور اول میشه:)))))
 خوش خنده دختر عمو گیر داریم:(((

فرستنده : s S2 kh


2 سال پیش کلاس چهارم بودم ما رو بردن بسیج عضو شیم . تو صف نشستیم . بعد نوبت من شد رفتم تو شناسنامه دادم . برگه رو دادم شروع کرد پر کردن بعد نوبت به سوال جواب دادن بود گفت دوست داری از این گزینه ها که میخونم تو کدوم شرکت کنی خوند منم گفتم بعد پرسید تو چه سازمان یا موسساتی عضوی؟گفتم یعنی چی؟گفت مثلا تو سازمان جوانان هلال احمر ان جی او یا مثلا مسجد یا اوقاف ؟ منم با اعتماد به نفسس برگشتم گفتم سیا(cia)!!!!!!!!!!چشاش گرد شد گفت چی منم گفتم سیا دیگه یهو2زاریم افتاد چه سوتی دادم یاروام نامردی نکرد هیچی رو پر نکرد گفت بدو بدو کد پستی تو بده برو پی کارت مارو مسخره کردی حالا بهت میگم مام ترسیده بودیم کد پستی رو نوشتیم دادیم بش تا اومدم مدیرمونو خواست تو اتاق.....دیگه بقیش حدس بزنید من نمیگم چون لپم براثر یک کشیده آبدار از سوی مدیر داغون شد... ولی کلی جلو بچه ها اعتبار زدم به هم!!!!!اون باحالاش لایک کننننن!!!!!!

فرستنده : dahe80


من همین الان یه کشف جدید کردم!
تو این صفحه ای میخواین مطلب بنویسین اگه اسپیس رو فشار بدین 
یهمو میپره پایین صفحه! خخخخخخخخ الان دارم از ذوق میمیرم هی
اسپیسو فشار میدم!
من میدونم شما با خلوص نیت واسه شفا گرفتنم دعا نکردید وگرنه
تا الان شفا گرفته بودم! ایییییی روزگارررررررررر
تازه مهمتر از اون اینکه زیر شرایط ارسال نوشته مسئول به روز رسانی
خانم ....
من تا حالا همش مینوشتم جناب مسئول محترم!!!

فرستنده : eshghe fizik


استادمون داشت در مورد اینکه وظیفه اصلی خانم ها اول بچه داری و خونه داری نطق می فرمودند که : خواهر من دکتره ولی وظیفه اصلیش که تربیت بچه هاش بوده رو خوب انجام نداده چون بچاش خیلی بی ادبن ... از (غذا قضا غزا)یکی از بچا اروم گفت بچه حلال زاده به داییش میره ...... خلاصه به نظر شما کلاس دیگه کوجا بود ؟ افرین تو اسمون هفتم ......

فرستنده : jo0j0o72


برایeh که گفته بودازخاطرات روز معلم بگیم،،،
ما3راهنمایی بودیم برای معلممون یه آجرکادوکردیم گذاشتیم رو میز وقتی اومدهمچین ذوق مرگ شده بودکه کلی ازکرده ی خودپشیمون شدیم اماوقتی کادو روباز کرد مردیم ازخنده،،،،
قیافه معلم::|
ما::-D
اون روز مردیم از بس خندیدیم!دمش گرم به دفترچیزی نگفت!!!
بااینکه کلی غم دارم امابازم به یادقدیماخندم گرفت،،،،
یاداون روزابخیر!

فرستنده : gh.!!!


خاطرات خنده دار



یکی از تفریحات دوران کودکیم این بود که چندتا لیوان آب میخوردم. بعد دراز میکشیدم و شکممو تکون میدادم. از تو شکمم صدای آب میومد! احساس سواحل صخره ای بهم دست میداد!!!
شما هم از این حرکتا میکردین؟!!

فرستنده : Mehdi 19


وقتی پستای عاشقونه ی دوستان  خوش خنده میخونم با خودم میگم آخه چرا من از این خاطرات با حال عاشقانه ندارم اصلا منم آدمم؟؟ 

خو نمیگین آدم افسردگی میگیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یکم از خاطراتتون بهم قرض میدین؟؟

فرستنده : بچه مثبت


عاقا رفتم خونه خالمینا زنگ میزنم صدا نمیره به پسر خالم میگم آیفونتون خرابه صدا نمیاد
میگه نه امروز خط ها به هم ریخته گوشیمم آنتن نمیده....
خدایی چی بگم بهش ؟؟؟؟

فرستنده : Ahmad 21


تا حالا شده موقع ای که لباس توی ماشین لباس شویی می اندازید 
تو جیب لباس کهنه ها یه هزاری پیدا کنید
آی آدم خوشحال میشه

فرستنده : علی& نئی

آغا من کلاس دوم دبیرستان که بودم یه روز ناظممون اومد گفت تنها جان نزار بچه ها سرو صدا کنن جلسه اولیا مربیان داریم...
منم گفتم چشم@@
تا ناظممون رفت بیرون پریدم رو میز معلممون ...گفتم بچه ها یه فکری دارم؟؟؟گفتن چه فکری؟؟؟گفتم من میخونمو میرقصم شما دو انگشتی کف بزنین (از اونجایی که بچه های کلاسمون درسخون بودن پیشنهادمو رد نکردن)
همینجور که داشتم قر میدادم یه لحظه احساس کردم صدای کف زدن بچه ها قطع شد،،، بلند گفتم: بیا دس قشنگرو!!!
دیدم همه بچه ها با چش و ابرو واسم شکلک در میارن تا برگشتم پشت سرمو نیگا کنم دیدیم ناظممون شبیه کماندار لینجان پشت سرم وایساده
قیافه ناظممون:از سرش دود بلند میشد(انگاری آتشفشان فوران کرده)
قیافه بچه ها:از خنده روده بر شده بودن
گودزیلایی بودم برا خودما فقط دنبال افق میگشتم محو شم@--@

فرستنده : تنها


بچه بودم یه کارتون نشون میداد به اسم اونیک (onik)
وقتی اونیک میخواست یه کار خارق العاده بکنه میگفت:
او ... او ... اونیک ویهو اون کاره انجام میشد
من خر میرفتم تو اتاق وچشمامو میبستم تکرار میکردم و چشمامو یواش باز میکردم که مثلا اونی که میخوام بشه
لااقل محض دلخوشیمون یه بارم نشد
هععععععععععی بچگی کجایی که یادت بخیر

فرستنده : HaMeD


خـــــدایـا، یاریم کن اگـر چیزی شکستم دل نباشد

فرستنده : علی& نئی


آقا بچه که بودیم با پسرداییم و داییم که همسن بودیم میرفتیم مسجد نمازجماعت، نماز که تموم میشد بابابزرگم میگفت بچه ها پاشید بریم خونه
داییم میگفت نه بابا تو برو ما میخوایم تعقیبات بخونیم!!! میایم
اونم خوش خیال!!! میرفت
وقتی همه میرفتن ما میزدیم بیرون و میرفتیم یکی یکی زنگ خونه هارو میزدیو در میرفتیم
داییم خیلی ریسک میکرد
لامصب میرفت زنگ خونه هایی که ته کوچه 2متری بودن میزد و در میرفت
فکر کنم ثواب نمازامون مال اون بیچاره ها میشد

فرستنده : HaMeD


سره کلاس شیمی بودیم پنجره کلاس هم باز بود . معلمه اومده میگه وای چه سرده اونو کمش کن (پنجره منظورش بود)
.
.
.
هیچی دیگه مام گفتیم کم نمیشه خاموش کنیمش ؟؟؟؟
پنجره کلاس :OOO
خوده کلاس :)))))))))
معلم کلاس :((((

فرستنده : M.MoSio


عاقا قاط زدم در سطح المپیک
چند وقت پیش شب بود اومد توی  خوش خنده یه چند تا جوک خوندم بعدش بلند شدم رفتم جامو انداختم که اگه شد بگیرم بخوابم که یه هوووو همین جوری گفتم پس بالشتم کو :|||

بعداز چند ثانه :)))))
:))))
:))))
حالا نخند کی بخند ، شانس آوردم که بابا و مامانم خواب بودن وگرنه سر از تیمارستان درمیاوردم ،،، به نظرتون برم خودمون لو بدم ؟؟

فرستنده : عباس کریمی


ما دهه شصتیا وقتی کسی بهمون فحش می داد میگفتیم آینه آینه
یعن همچین نسل دانشمندی بودیم ما از همون دوران طفولیت با خاصیت انعکاسی آینه آشنا بودیم

فرستنده : MahdiAghlmand


اغــــا یادش بــــخیـــر چنـــد سال پـــیـــشا ایــنـــجـــوری نبــــود کـــه همـــه تــــــوخـــونه حمــــووم داشــتـــه باشـــــــن ( دهـــه شـــصـــتــیــا خـــوب میـــدونـــن) طبـــق معــمـــول مـــاهـــم نـــداشتــیـــم و هــفتــه ای یه بار مــیــرفتــیــم حـــموم عـــمومـــی و بابامـــون حســـابی مـــارو میـــشـست جــوری که مثـــل چـــغـــنــدر قـــرمز مــیشـــدیم و بعـــد درومــــدن تـــا یـــه ســـاعت انـــگشـــتامـــون پـــیـــر مــیــشــدن امـــا خـــدایـــی اوون حــمـــووم و حـــالـــو هـــواش یـــه حـــالـــی مــیـــداد کـــه سنــــا جـــکـــوزی الان نـــمــــیده :):)
تـــازه اگـــه دوســـتـــامــــون هــــم اونـــجـــا میـــدیـــدیـــم ذوق مـــرگ مــیـــشـــدیـــم و تــــو هــــر جـــلـــســـه حـــمـــوم رفـــتـــن زمـــیـــن خــــوردن چـــنـــد نـــفـــرو تـــو کـــف حـــمـــوم شـــاهـــد بـــودیــم
هـــرکـــی ایــــن روزارو تــــجــــربـــه کـــرده بـــکـــوبـــه لایـــکـــو کـــه خــــاطـــراتـــه قـــدیـــم زنــــده بـــشــــن:D

فرستنده : virangare 141


من هر روزی که میرم سرکار شیک و مجلسی و اتوکشیده میرم کسی نمیبینم حالا یه روز به سرم زد گفتم آشغالارو من ببرم، همین که از در شرکت زدم بیرون یکی از همکلاسی های سابقو دیدم خودشو زده بون راه داره بهم می خنده کفاصط!!!!! منم با یه اعتماد به نفسی زوم کردم تو قیافه نکرش سلام علیکی کردم ولی واقعاً ضایع شدم. بسوزی شانس اونم با اسید!!!!!!
شانسه ما داریم؟!!!!!!!!!!!

فرستنده : السالوادور


ی روز که داشتم از مسابقه فوتسال استانی از مشهد برمی گشتم..ته مینی بوس نشسته بودم و واسه خودم شعر میخوندم یهو جوگیر میشم میگم: ۶۶۶ سه تا صفر داره !

فرستنده : wine


در دوران دبیرستان یک روز من و دوستم داشتیم از مدرسه برمیگشتیم و نزدیک خونمون بچه های محل داشتن فوتبال بازی میکردن که یکهو توپشون اومد سمت من. اونا هم داد زدن که توپو شوت کن و همه شون برگشتن نگاه کنن که چه جوری شوتش میکنم.منم همچین فیگور گرفتم و توپو محکم براشون شوت کردم و ییهو دیدم که کفشم از پام در اومد و همزمان با توپ شوت شد!!!چون کشفم تخت بود و تازه خریده بودم برام گشاد بود و راحت از پام در میومد.
با اینکه کلی ضایع شدم ولی انقد صحنه ی خنده داری بود که همه دسته جمعی ترکیدیم و منم یه لنگه پا رفتم کفشکمو پام کردم و تا خونه انقدر خندیدیم که کلیه هامون درد گرفته بود و اشک میریختیم!واقعا تو عمرم اونقد نخندیده بودم..
هی هی یادش بخیر!!

فرستنده : wine


خاطرات خنده دار



اغــــا الان دارم از ازمایشــــگاه بر میـــگردم و خواستــــم اتفـــتاقی که افـــتاد رو به سمـــع و نظـــرتـــون برســــونم...
بریــم ســـر قضیـــه که الان ازمایشـــگاه بودم خـــانوم مسئـــول اونـــجا که فـــیش ازمایـــش هارو تحویـــل میــگیـــره فیـــش یــه دختـــره رو گرفـــت و گفـــت شمـــاره تــلفــن؟ دخـــتــره هـــم صــداشــو صـــاف کــرد و جــــوری گفـــت کـــه همـــه بشــنویم و اگـــه ریـــا نبــاشــه ذخــیـــرش کنــیم... بعـــد گفـتـن شمـــاره طـــوری جـــدی برگشـــتم گفتـــم اخــخــخـــخ حیـــف شـــد که گوشـیـم سامـــسونـــگه و تـــوو جـــیـــبم گیـــر کرد و بــیــرون نمـیـومد اگه گوشیـــم جـــــی ال ایــــــــــکس بـــود حتـــما میـــنوشتم کـــه همــه زدن زیـــره خنـــده حتـــی اون خانـــوم مسئـــول بـــد اخلاقـــم خنـــدش گرفـــت و یــــهو دیـــدم دخــــتره نـــیســـت و فـــکر کنم از خجالت رفـــت تـــو افـــق مــحــو بــشــه یـــا رفـــت تـــو ســـوراخ لایــــه ازن گــیــر کــنـــه (خـــــــدا دانـــاســت)... :)
اغــــا این چـــه وضعــــه شمـــاره دادنــته خـــدایـــی؟ :)
پــیــام اخـــــلاقــــی: بـابـا کـــمتــر دنـــبــال مخـــاطـــب خاص بـــگردیـــــد:)

فرستنده : virangare 141


من و داداشم خیلی با هم دعوا میکنیم یعنی روزی نشده که دعوا نکنیم..
دیروز دمپایی پام بود از شانسه بد داداشم پاشنه دار 10 سانتی .
. داداشم میرف دستشویی منم اتفاقی رد میشدم که نفهمیدم پاشو له کردم زودی در رفتم دنبالم میکرد دیگه جا پیدا نکردم برم, نزدیک دستشویی بودم رفتم دستشویی تا وقتی که بابام بیاد اونجا ساکن بودم .. داداشم داد میزد بیا بیرون باهات کاری ندارم ترکیدم بیا اااا منم ترسو بیرون نرفتم که....
الان دستشوییمون داره برق میزنه خو 2 ساعت اون تو چیکار میکردم از دیواراش گرفته تا سطل اشغالو شستم

فرستنده : yildiz


برای بار اول رفته بودم امتحان شهری بدم.
افسر گفت: پارک دوبل بزن.
من: به قول سیدمصطفی خیلی شیک و مجلسی و درست پارک دوبل رو زدم!!!!! (برای بار اول تو تاریخ این اتفاق افتاد که پارک دوبل توسط یک خانم بدون مشکل زده بشه)!!!
گفت: دور دو فرمون بزن، اونم درست زدم.
هرچی رو که گفت، به بهترین شکل انجام دادم و با خودم داشتم کِیف می کردم و به فکر شیرینی خریدن واسه مامانمینا بودم و تو دلم داشتم بشکن می زدم که آخ جون بار اول قبول شدم.
یهو افسر چپ چپ نگام کرد و گفت: پیاده شو!
من با تعجب: چرا؟؟؟؟؟!!!!!!! مگه قبول نشدم؟
گفت: تا چیزی بهت نگفتم خودت پیاده شو برو کل مدت امتحان ترمز دستی رو نخوابونده بودی!
من:تو دلم خخخخخخخخخخخههههه ولی با چهره ای مغموم و غم گرفته پیاده شدم!!!!! و به بچه هایی که تو افق داشتن نگام می کردن دست تکون دادم.....
ابچه ها به نظرتون این حرکت من چن تا لایک داره؟؟؟؟؟

فرستنده : sara-m


دیروز استاد معدلامونو می پرسه همه نوبتی می گفتیم نوبت یه پسره شد گفت 16 استاد گفت بلند شو ببینم...
پسره بلند شد استاد بش گفت أصلن بهت نمیاد 
میگه استاااد خود 16 که نه نزدیک 16 استاد گفت نزدیک مثلأ چند؟ گفت 13... 
استاد برگشته میگه دورش چند میشه ؟؟برگشته میگه 10
نکته:کلاس نرفت رو هوا از خنده هیچکس هم هلیکوپتری نمیزد.. چون استاد فوغغغغغغ فوغ دیوونه تشریف داره اگه جم بخوریم صندلی همانااووو رو کلته همانا پرت میکنه..رو سایلنت میخندیدیم تمرین کنین حال میده....

فرستنده : yildiz


چن وقت پیشا با خونواده دور هم جمع بودیمو جو آلبوم دیدن گرفته بود همه رو.... اونجا بود که منم به سر راهی بودن خودم پی بردم!!!!! همه از دوران جنینی تا بزرگسالی عکس داشتن به غیر من!!!
به نظر شما برم خودکشی کنم عایا؟ یا در افق محو شم عایا؟

فرستنده : افرودیت


ظهرا مامانم زورکی منو میبرد که به زور بخوابونتم... آقا ی ظلمی بود در حق من که نگو..... دهه شصتیا میودنن چی می گم... ظهر تابستونو کوچه و وای وای!ی روز که همین برنامه بود مامان تا قصه رو تموم کنه خودش خوابش برد و منم جیم زدم با هزار امید و آرزو! به در حیاط که رسیدم ای داد بیداد مامی در حیاط و قفل کرده! از هزارتا شکست عشقی واسم بدتر بود به خدا!!!

فرستنده : افرودیت


رفته بودم مغازه ی سر کوچمون خرید کنم. بعد یه دختره اومد و بعد از خرید میخواست با کارت خوان پرداخت کنه. یه بار کارت رو کشید دید کار نمیکنه. دو سه بار دیگه هم کشید دید بازم کار نمیکنه. به مغازه داره گفت آقا این دستگاتون خرابه؟! یهو دید من دارم میخندم! گفت چرا میخندی؟ گفتم خانوم، یه ساعته که داری کارت رو برعکس میکشی!
دختره بیخیال چیزایی که خریده بود شد و رفت بیرون!! منم رفتم مغازه داره رو از رو زمین جمع کنم!
خخخخخخ :)

فرستنده : Mehdi 19


بچه که بودم سکه های پول تو جیبیمو جمع میکردم و ظهرای تابستون که همه 
میخوابیدن قایمکی(غایمکی، گایمکی!!!!!!!) میبردم تو باغچه خونه چال میکردم
و تازه واسش نقشه گنج هم میکشیدم و اونم ی جا دیگه قایم میکردم..........
همه اینا به کنار بعد ن روز میرفتم سراغشونو پیداشون نمیکردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به نظر شما کسی زاغ سیامو چوب میزد و سکه هامو ور میداشت؟؟؟؟؟؟؟

فرستنده : افرودیت


یادمه بابابزرگم همیشه میگفت الهی دست به هرچی میزنی طلا بشه 
والا ما که الان دست به هرچی میزنیم چینی از آب در میاد....
ما...
چین...
بابابزرگ....
بچه ها.....
معیارهای توسعه....

فرستنده : iman


صبح از خواب پاشدم مامانم میگه میلاد جان بیا شهروز(برادرزادمه گودزیلاى دهه نودیه) رو ببر wc. منم گفتم روى مامانمو زمین نزارم گفتم باشه. هیچی دیگه بردمش بینِ زمینو آسمون نگهش داشتم گفتم: زودباش
گودزیلا: عمو جون دُلْدْ دارم
من: چى دارى؟؟
گودزیلا: دُلد دارم... دُلد
من: چى میگی دُلد دارم ینى چى
گودزیلا: (با دادوفریاد) دُلددددد.....دُلدددددد
آخرش گذاشتمش پایین با عصبانیت گفتم چى میگى؟؟ یکی زد تو سرم بعد دیدم با دستش شُرتشو نشون داد گفت: دُلدددددد
تازه فهمیدم منظورش شُرته!!!!
ینى آبروى دهه شصتیارو یکتنه بردم نه؟؟؟
منو ببخشین لطفا):

فرستنده : sage


امروز مثِ یه آقاى باشخصیت و تحصیل کرده خیلی بافرهنگ و با تمدن رفتم یه جفت دمپایی مخصوص خودم خریدم گذاشتم توى wc. 
ینى از از صبح هر ده دقیقه میرم خیسش میکنم.........

فرستنده : sage


چند سال پیش داشتیم برای اولین باربا داییم میرفتیم مسافرت..دیگه خیلی خوشحال و سرحال..قرار شد ک بیان خونه ما صبح زود و بعد باهم راه بیوفتیم..خلاصه دیگه اخر کار بود ک میخواست بابا در خونه رو قفل وزنجیر و دینامیت و سیم خاردار ببنده همه رفتیم چک کردیم ک چیزی جا نمونده باشه و با خیال راحت اومدیم نشستیم..یه دفعه دیدیم دختر داییم جییغ ک وایسین نبندین درووو من موبایلم جا مونده..بابای بنده هم که نصف عملیات رو انجام داده بود دوباره باز کرد درو ورفتیم موبایلشو اوردیم و دوباره اعلام کردیم کسی چیزی جا نذاره...بابا شروع کرد زنجیر بندازه..دوبارههه یه نفر دیگه جیییغ..نبندین کیفم جا مونده..اغا همه میخواستیم لهش کنیم دیگه..بابای منم دیگه خون اشام شده بود قیافش...زن دایی بنده هم اومد تیریپ نصیحت برداره ک: ای بابا حواستون کجاست چقد ادم حواس پرت یکم دقت کنین..( بابا هم دروقفل و زنجیر کرد)یه دفعه دیدیم همه ترکیدن از خنده وسط صحبت زن داییم...اومدیم ببینیم چی شده...چشمتووون روز بد نبینه ، زن دایی بنده با دمپایییی اومده نشسته تو ماشین ، کفشاش هم تو خونه جا گذاشته....دیگه تا اینو دیدیم همه منفجر شدیم از خنده...طلفک زن داییم تا نصف راه حرف نمیزد...یه وضعیییی ..هی ب پاهاش نگا میکردیم زیر لبی میخندیدیم...بعد الکی ب دخترتش میگفتم خووب حواستون جم کنین دیگههه... خخخخخخخ یادش بخیر

فرستنده : بچه شر


کلا نسل ما نسل بی اعصابیه،فقط میتـونه با کامپیوترش زندگی کنه
هر شبی که پیش خانواده نشستیم بحثمون شد

فرستنده : سید(همون تنها)


- اصلا روزایی که می خوام با مامانم برم فروشگاه زنجیره ای که خرید که از کله سحر با ذوق بیدار می شم ... بس که ازون کالسکه خریدا دوس می دارم!

فرستنده : Black Rings121


تلفن خونمون زنگ خورد برداشتم بجا اینکه بگم الو بله
گفتم بلو اله
طرف هم قاطی کرد گفت سلو الام :|

فرستنده : SaEid

 

خاطرات خنده دار



کله سحر ساعت 10 کارگر شهرداری زنگ زده جز منم کسی خونه نبود،صدای زنگو شنیدم ولی حسش نبود بیدار شم.یدفه دسشو گزاشته رو زنگ برم نمیداشت!کپ کردم پاشدم میگم کیه با همون لحجه ی شیرینش میگه:کارگر شهرداریم ی چای میخاسم!!!
میخواسم بگم بالای در نوشته چای خانه سنتی یا نوشته تفرج گاه کارگران خسته؟حالا اینا ب کنار..مرد حسابی چرا اینجووری میزنگی! (-_-)
خلاصه رفتم ی لیوان چای با ی قندون "پر" با ی تیکه کیک گذاشتم تو سینی بردم بش دادم اومدم داخل رفتم بخوابم باز دسشو گذاشته رو زنگ تا من آیفون برنداشتم دسشو بر نداشت!
رفتم ازش گرفتم اصن باورم نمیشد..فقط لیوانه با سینیه و قندونه مونده بود!!!همه ی قندا رو خورده بود!:|
میخاسم بگم انقد قند خوردی ک این شکلی شدی =))))
هیچی دیگه ترسیدم منم بخوره ب این خوشمزه ای دویدم اومدم توو

فرستنده : ά๗Į√ 711


بچه ها شمام وقتی میرید سلمونی حوصله حمومو ندارین، سرتونو جارو برقی میکشین خورده موهاتون بره یا من اینطوریم؟؟؟
هان آیا اینگونه؟؟

فرستنده : shangool


یه دوست داشتیم بعضی وقتا زنگ تفریح از مدرسه جیم میزد !!
رو کردم بهش گفتم داداش چرا میری بیرون از مدرسه گفت میرم مال 50 تومن نون میخرم میخورم
اخه کلوچه ها که تو مدرسه میفروشن کمه سیر نمیشم
بنده خدا الان تو این بحران اقتصادی فکر کنم دیگه نون هم نمیتونه بخره
به افتخار اونایی که پول تو جیبی نمیگیرن که مامان و باباشون تو زحمت نیوفتن:(

فرستنده : Shik 0 P!k


این دانشگاه پیام نور ما اینقدر داغونه که نگوو::::
یک ساختمون دارن میسازن 5 طبقه ... طبق اخرین امار بدست اومده کلنگش رو سال 1370 زدن تا الان که این پست رو که میزارم شاید 60%پیشرفت فیزیکی داشته 
با یک حساب سر انگشتی فکر کنم نسل های بعد از ما میتونن ازش استفاده کنن
والااااااااااااااااااااا 
کلا یک کارگر هم توش بیشتر کار نمیکنه :DDD
نمیدونم کل دانشگاه های پیام نور اینجوری هست یا فقط از شانس ماست!!!
مسئولین  خوش خنده رسیدگی کنید

فرستنده : Shik 0 P!k


یادش بخیر اون روزا تو جوبهای وسط کوچمون سدخاکی درست میکردیم و کلییییی حال میکردیم آخه حس مهندسا بهمون دست میداد تازه بعدش اون چرخامون که دوتا چرخ کمکی هم عقبش داشت رو میذاشتیم وسط جوب و همه آبهارو با چرخ عقبش میپاشیدیم هوا..........
.
.
.
خوش به حال کوچولوها(همون گودزیلاهای شما)

فرستنده : نجف آباد-پرچم بالا


هههههههییییی
یادش بخیر
اون روزا تو حموم سر شیر یه دونه جوراب زنونه میبستن! یعنی حموم با طعم جوراب!!
آخه اون روزا تو آب لوله کشی سنکگ ریزه خیلی بود

فرستنده : نجف آباد-پرچم بالا


یادش بخیر میرفتیم سوپری سر کوچه از تلفنا داشت که سکه 5 تومنی توش میزاشتیم موقعی طرف بر میداشت باید فشار میدادیم تا بتونیم بحرفیم منم همیشه یادم میرفت بفشارم !!!! تازه نونم دونه ای 10 تومن بود !!

فرستنده : vaheeeeeeeeeeeeed


دیروز تو کلاس تنظیم ...
استاد داشت توضیح می داد که نرخ رشد جمعیت ایران 1.5
بعد نیم ساعت گفت هر خانواده تو ایران به طور متوط 2 تا بچه دارن
آخر کلاسم پرسید حالا تو ایران نرخ رشد جمعیت چنده ؟
یکی از دخترا با تمام استرسی که داشت گفت :1.5
کلاس ترکید که هیچ در و پنجره منفر شدن اونم هیچ همه بچه ها رودشونم پیچ خورد......!!!!!!!!!!!
بعد دو روز هنوز نمیدنم چجوری حساب کرده
البته فک کنم 1 پسر+0.5دختر+1.5 بشه ننه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فرستنده : zahean radiology


امروز رفتم کفش بگیرم وایسادم پشت ویترین به فروشنده گفتم: آقا اون چنده؟
کفش رو ورداشت گذاشت تو کیسه گفت: 70 تومن مبارکت باشه!

فرستنده : Black Rings121


یادش بخیر سریال زیر آسمان شهر
نـــــــــــــــــــــــــــــــــه غلام !!!
هر کاری کردم آخرش نتونستم مث خشایار بگم
لوتی ساختمون
غلام شیش لول بند
ملوک خانوم
بهروز خالی بند
بعدش فک کنم اسم سریاله عوض شد
یه شخصیته دیگه بش اضافه شد
سپر بابا

فرستنده : V @ H ! D n


به اطلاع هموطنان گرامی میرسانم پس از ثانیه ثانیه لحظه شماری و انتظار دانشگاهمون اون 44000 تومان رو به حسابم واریز کرد. باور کنید راست میگم. فتوشاپ نبود.

فرستنده : @rez


آقا چشتون روز بد نبینه امروز تو بزرگراه آزادگان تو ترافیک مونده بودم که دیدم یک ماشین که رانندش زن بود تکرار میکنم رانندش زن بود پشت سر ما حرکت میکرد بعد دیدم یک خورده از ما دور شد که یک دفعا با سرعت هر چه تمام از پشت زد به ما !!
من(((((((
رفتم پاین میگم چته خانم صافمون کردی میگه ماشینم خاموش شد روشن کردم و گازش و گرفتم که پشت سر شما برسم 
(تو دلم گفتم تو میخواستی از پشت رو ما رد شدی)
من هنوز(((((

فرستنده : kengil


کیا یادشونه...
بچه که بودیم اگه هلکوپتر از بالا سر خونمون رد می شد خودمونو می کشتیم که این لامصب رو ببینیم،
الان دیگه باور کن اگه بیاد تو حیاط خونه مونم بشینه با بلندگو هم صدامون بزنه بگه تورو خدا بیا منو ببین هم نمی ریم نیگاش کنیم :)))
هععععععععععععععععععععععععی لوله گاز :))

فرستنده : smj13سید مصطفی


یکی از دوشواری های زندگیم اینه که بفهمم اون وردی که مییو مییو موقع عوض شدن میخونه چیه؟ یعنی کل دوران طفولیت درگیر بودم باهاش !!! کصافط یجوری میگفت خودش فقط بفهمه بقیه نتونن عوض شن!
بچه ها لایک نمیخوام فقط اگه کسی میفهمید اون چی داره میگه به منم بگه هرکی گفت پیشاپیش دمش گرم!

فرستنده : همساده


چند وخ پیشا با همون دوستم که به "چ" میگفت "ش" داشتم میرفتم مدرسه اون روز بارون میومد شدید!منم عینهو موش دور خودم پیچیده بودم که موهامو(اخه خیر سرم یکم مودل داده بودم بهش:|)فرمش بهم نخوره:|اونم با خودش چتر اورده بود بعد گفت کسری شترو(چترو:دی) باز کنم؟!:|
‏(اخه این سوال کردن داره؟!)بعد منم با خودم گفتم ولش!نمیفهمه که بذار هیشی نگم(به قول خودش :دی)وقتم تلف میشه با این الاغ بحرفم(شما فک کن چجوری باهاش دوست شدم!)
سرتونو درد نیارم اونم که دید چیزی نگفتم چترو باز نکرد(!!)تا ده متر مونده بود به مدرسه که یهو چترو باز کرد:|گفتم چی شد باز کردی؟!گفت دیدم اونموقع بارون نمیومد الان که بارون میاد بازش کردم:|ینی موندم این بچه توانایی حس بارونم نداره:|
من برم معرفیش کنم  خوش خنده بچه تنها استعدادیم که داره حروم نشه یکم شاد شین خدافس:|

فرستنده : ادمین رمانتیک


خاطرات خنده دار



دیروز تو اتوبوس از قسمت زنونه وارد شدیم با بچه ها ! دختر دبیرستانیا هم بودن توش !! آقا ما وایسادیم مخ زنی و تیکه اندازی در حد لالیگاا ( حالا من ک همیشه ساکتم) :(( آقا ی دفه ی چیزی زارتتت اومد تو صورتم !! نگا کردم دیدم مامانمه !! حالا وایساده تو اتوبوس نصیحت رو نصیحت ک این کارا زشته و .... ! آبروم رفت !‌ امروزم هم به بهونه مریضی مدرسه نرفتم :(
من: :|
دخترا : :)))))))

فرستنده : >>.<<


و اینک مغز متفکر، عـــشق فــــیزیک تقدیم مینماید:
دی دی دی دینگ
عاقا الان که آجیل شب عید خیلی گرون شده من یه فکری کردم.
میتونید یک عدد آینه بردارید، خوردش کنید بعد دور تا دور ظرف آجیل مورد نظرتون رو چسب بزنید و خورده شیشیه هارو بچسبونید بهش بعد هم چندتا دونه پسته و بادوم و از این چیزا که مرفع ( مرفه شایدم مرفح ) بی درد میدونن چیه میریزید توش و در پایان هم یه سلیفون قشنگ میکشید روش میزارید زیر میز!
بعد که مهمون اومد داشتن میرفتن، برای اطمینان که برنگردن صبر کنید کفشاشونو پاشون کنن بعد میگید ای واییییییییییی 
فلانی پس چرا آجیل نیاوردی؟؟؟
اونم میگه وای زیر میز بود حواسم نبود!
تحریما فشار آورده ها !!! خدا عقلم بده شفا بگیرم بزن لایکو

فرستنده : eshghe fizik


خب اینقدر اینجـــــــا اینقدر فــــــــــــانتزی گفتین من این بلا سرم اومد :((
امروز مُعَـــرَّق داشتیم بعد یه تیکـــه خیـلـــــــــی کوچیکش مونده بود؛خود طرحشم خیلی سخت بود ولی تا اونجا خوب در اومده بـــــــــــــود.
به دوســــــــــــتم که داشت ارّه میکــــــــــــــرد گفــــتم : « الان فانتزی ـیم اینه که این در آخرین لحظه بشکنــــه » همون لحظه از وسط شکست :/
نه شانسه من دارم آخه؟ :/
از بین اون همه فانتزی ـی که داشتم همینــــــــ یکی باید برآورده میشد؟ :/
آخه چــــــــــــــــــــــــــــــرا؟ :/

فرستنده : Blue Seven


جان خودم این دیگه آخره اعتماد به نفسه یکی از اقوام مسنه بهم زنگ زده مهندس بیا گیس بر ماشین خراب شده مهدی برای ویتنام جشن گرفته بریم بهش برسیم 
حالا من شیبه علامت سوال 
اخر سر فهمیدم به گیربکس میگه گیس بر به ولنتاین هم میگه ویتنام 
خوب مردک مگه مجبوری کلاس بذاری 
تا سه ساعت درگیر بودم این کلمات چه معنی داره 
والله به خدا

فرستنده : mk1985


این 3 ثانیه ای که  خوش خنده میگه صبر کنیم تا به طور اتوماتیک وارد سایت شیم قضیه همون معلمای دوران مدرسه ست که وقتی میگفتیم خسته ایم میگفتن این سوال آخرهـهـهـهـهـ و اون سوال آخر حتی بعد از خوردن زنگم نمی رسید تا ما راحت شیم و هنوز این مسئله تو دانشگاهم ادامه داره

فرستنده : GooGooli


دوستم ی چت رو میرف.
منم گفتم بزار ی کم اذیتش کنم!
با اسم ترانه18رفتم تو!
بهش پیغام دادمو حرف زدیم تا اینکه گف من از کجا هستم تو از کجایی؟
من گفتم چه جالب همشهری هستیم!
خلاصه خوب مخشو زدم.رفتیم تو یاهو.این قد حرف عاشقانه زدم که گف بیا همو ببینیم.گفتم باشه فردا پارک فلان ساعت 4 بیا با دختر داییم میام!
اونم خیال کرده الان دوتا هلو گیرش میاد رفته بود تیپ خفنی زده بود!
منتظر بود که با دوستم رفتیم پیشش!
گفتم سلام من ترانه هستم ایشون هم دختر داییم اتنا هستن!!!!!!!!
دوستم:|
ما=))
بیجنبه افتاد دنبالمون بزنمون:|
که پاش رف تو جوب شکست!!!!!!!!
=))منو دوستم که دیگه داشتم درختای پارک رو تیکه تیکه میکردیم از شدت حنده!

فرستنده : bnyamin


%yourghon%
این خاطره یست گریه دار.دوست اینجا باهام همدردی بشه.داشتم تو جاده میرفتم تو لاین دوم بودم.یوهو(همون یهو)یکی از پشت اومد ذارت خابوند پشت ماشین ما(طرف تو لاین سوم بود).بعدش که زدیم بغل از یارو پرسیدم که چی شد زدی به ماشین ما.یارو برگشته میگه سرعتم زیاد بود داشتم میزدم ماشین جلوییم.گفتم خوب چرا زدی به ماشین من.برگشته میگه آخه ماشین جلوییم مدل بالا بود.
اون لحظه 
من 
یارو
شوماخر
لوییز همیلتون
آخه مگه پراید مدل پایینه برادر مومن من

فرستنده : yourghon


%yourghon%
یه بارم مدیر ساختمونمون جلسه گذاشته بود(تازه مدیر شده بود بنده خدا)داشتش کلی با کلاس صحبت میکرد درباره فرهنگ آپارتمان نشینی.انقد این جمله رو تکرار کرد آخر سر قاطی کرد گفت فرهنگ نشینی آپارتمان بعضیا ندارن.آغا مام ترکیدیم از خنده.ولی عوضش مارو تا آخر جلسه سوژه کرد گفتم باشه عب نداره دارم.خلاصه اینجوری شد که مام اومدیم اینجا سوژه کردیم.حالا شما بگید کودممون بیشتر سوژه شدیم؟

فرستنده : yourghon


یادتونه بچه ک بودیم زنگ در خونه ها رو میزدیم و تا میخواستیم فرار کنیم یهو یکی درو باز میکرد تا سرمونو برمیگردوندیم تا همه دوستامون فرار کردن رفتن؟؟؟؟؟!!!!!!هرکی ازین کارا کرده لایک کنه.........

فرستنده : جوجه اردک زشت


خدا هیچ بچه ای رو شرمنده پدر مادرش نکنه وقتی history مرورگرش رو چک میکنن 
استفاده من از اینترنت از نظر پدر مادرم :
تحقیق برا دانشگاه 
تحقیق برا آموزش زبان
چیزی که تو واقعیت وجود داره:
 خوش خنده
فیس بوک
 خوش خنده
فیس بوک
سایتا خاک بر سری بوووووووق
و این چرخه همچنان ادامه داره
ما که اینترنت مون رو قطع کردن کافی نت شده پاتوق مون
این نصیحت رو از یه زخم خورده گوش کن:
خواهر و برادر عزیزم خواهشا history تون رو پاک کنید

فرستنده : mamareza


رفتیم خونه خاله خانومم، تی وی داشت پت و مت و نشون میداد منم نشسته بودم میدیدم و قهقه میخندیدم
یهو برگشتم دیدم همه دارن نگام میکنن، مادرزنم میگه شوهر اینجوری خوبه ها !!!
با 1000تومن میشه خوشحالش کرد یه سی دی کارتون بخر بهش بده ببینه
یعنی اینجا بود که به این نکته رسیدم که رفیق با کلک مادرزن

فرستنده : HaMeD


%yourghon%
کیا وقتی معلمشون میگفت دیکته شب بنویسید خودشون کتابو باز میکردن از روی کتاب مینوشتن؟تازه آخر سرم یه غلط کوچلو از خودشون میگرفتن به خودشون نوزده و نیم میدادن واسه اینکه تابلو نشه.(لازم به ذکره که نود درصد مواقع بیست میشدیم تنها ده درصد از مواقع نوزده و نیم میشدیم)

فرستنده : yourghon


از دهه شصتیها کسی مثه من وقتی بچه بوده با خودکار روی مچ دستش ساعت میکشیده و کلی لذت ببره؟
اااای ی ی ی عجب روزگاری بود....

فرستنده : متولد اردیبهشت


عاغا فلات تبت تو حلقم اگه دروغ بگم
امروز رئیس ازم پرسید این ماه چند روز اومدی؟ من همچی خواستم تریپ بردارم از اون اعتماد به سقف کاذب خودم کمک گرفتم آقا باور کن من کل 30 روز هفته رو اینجا بودم!!!!!!
(30 روز هفته؟؟؟؟؟؟)
همکارا رئیس ارباب رجوعا همه انگشتشون طرف من بود و در و دیوارو گاز میگرفتن بعضیا هم که وضعیتشون حاد تر بود سینه خیز میرفتن
من تو این وضعیت به نظرم رسید در حال حاضر امن ترین جا همون افق باشه که همه میرن رفتم افق راهم ندادن گفتن درجه ضایع شدنم از حدش گذشته و در حوزه افق نیست خلاصه افق هم راهم ندادن
من(××)
ارباب رجوعان محترم :))))
همکاران گرامی:))))
افق:))))))
حافظ شیرازی (××)

فرستنده : بدجنس


آغا ما بچه دبیرستانی که بودیم خودمون یه پا اژدهای 70سر بودیم از بس آتیش میسوزوندیم!
یه روز امتحان مطالعات اجتماعی داشتیم و( ماهم انتقدر درسخون بودیم که بیشتر اوقات کلاس رو میپیچوندیم!)از قضا موندیم چکار کنیم،چشتون روز بد نبینه این قرصا بود که گرما بهشون میخورد بوی بد پخش میکردن؟؟؟؟؟؟ما از اونا یکی انداختیم توی بخاری ،امتحان که لغو(لقو،لغب و...)شد هیچ کل کلاس تعطیل شد!ههههههههههههههههی یادش بخیر!

فرستنده : جیغ جیغو




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد