(خوابهای شیرین من)
بعد استاد اندیشه این سری خواب استاد حسابداریمونو تو مترودیدم:
استاد: خانوما آقایون لواشک های ترش و مجلسی بسته ای 1000 بخور و ببر حالشو ببر 20 عدد توش داره,هرکی خواست بگه بیارم براش.
_آقا ی لحظه وایسا(خواستم ببینم خودشه یا نه)
استاد: بله آقا لواشک بدم؟(برگشت سمتم)
_به به عجب عکس قشنگی شد,نه عزیزم لواشک نده اومدم خودتو ببینم,بیا اینجا شاه پسر.
استاد:س س سلاام عباس آقا,تو اینجا چیکار می کنی؟جون هر کی دوس داری پاکش کن عکسرو.
_سلام استاد جوونم.عزیزم?؟!!حالا عزیزم شدم؟یادته جلوی دخترا منو ضایع می کردی منم از ترس نمره هیچی بت نمی گفتم؟(لحن تهدید)
استاد:غلط کردم جوونی کردم
_یادته ی روز خوشگل کرده بودم گفتی تو دختری یا پسر اینقد ناز شدی؟منم هیچی نگفتم بت
استاد:پشیمونم پشیموووون,غلط کردم(گریه ش گرفت)
_پاشو بینم خودتو لوس نکن برام,بزنم عینکتو بیارم پایین بره تو حلقت دیگه از موقعیتت سوء استفاده نکنی؟
استاد:بزن ولی عکسو پخش نکن من آبرو دارم,کرایه خونه می دم خرجم از این راه در میاد.
_خالی نبند با اون دماغ تخلیت,این عکس پیش من می مونه حرف اضافی سر کلاس بزنی پخشش کردم,حالا هم پاشو برو کنار میخام پیاده شم.
خععلی حال میده قسمت شما شه ایشالا
فرستنده : abas_m223