این گودزیلا های دراکولای آدم خوار وحشی دست از سرمون بر نمی دارن,رفته بودیم عروسی,یه گودزیلا کنارم نشسته بود و حرف نمیزد,عین گربه شرک معصومانه به یه جا خیره شده بود,منم دلم سوخت و چند تا جک براش تعریف کردم بعد قلقلکش دادم و اونم مثل یه جوجو میخندید,خلاصه تا آخر مراسم با هم خوش گذروندیم,بعد که مراسم تموم شد و ما بیرون توی کوچه وایستاده بودم و منتظر مامانم بودیم که همون بچه یه تیپا زد زیر ما,جلوی ملت قرمز شدم,دیدم داره فرار میکنه و می خنده,من هم یه لبخند ملیحانه زورکی زدیم و مواظب بودم سر و کله اش دوباره پیدا نشه,خلاصه آقایون, اون شب 4 بار از پشت سرم حمله کرد و جلوی ملت ما رو با یه تیپا مهمونی میکرد و مثل گودزیلاهای خونخوار میخندید و در می رفت.ما هم منتظر مادرمون بودیم.اونم نمیدومد,مگه خداحافظیهاشون تموم میشد......رفتم به بابام گفتم سویچا رو بده میخوام برم تو ماشین...رفتم تو ماشین اون گودزیلا هم تعقیبم کرده بود و دور ماشین میچرخید و صورتشو میچسبوند به شیشه و میخندید...دیگه خودتون تصور کنید که قیافش چی میشد...یکی بیاد ما رو نجات بده...
فرستنده : vahid Arch