Jokestoon

وبسایتی بسیار جالب و دیدنی که در آن می توانید جدید ترین جوک ها ، خاطرات خنده دار و اس ام اس های جدید و عاشقانه را بخوانید

Jokestoon

وبسایتی بسیار جالب و دیدنی که در آن می توانید جدید ترین جوک ها ، خاطرات خنده دار و اس ام اس های جدید و عاشقانه را بخوانید


خاطرات خنده دار


عاغا فلات تبت تو حلقم اگه دروغ بگم
امروز رئیس ازم پرسید این ماه چند روز اومدی؟ من همچی خواستم تریپ بردارم از اون اعتماد به سقف کاذب خودم کمک گرفتم آقا باور کن من کل 30 روز هفته رو اینجا بودم!!!!!!
(30 روز هفته؟؟؟؟؟؟)
همکارا رئیس ارباب رجوعا همه انگشتشون طرف من بود و در و دیوارو گاز میگرفتن بعضیا هم که وضعیتشون حاد تر بود سینه خیز میرفتن
من تو این وضعیت به نظرم رسید در حال حاضر امن ترین جا همون افق باشه که همه میرن رفتم افق راهم ندادن گفتن درجه ضایع شدنم از حدش گذشته و در حوزه افق نیست خلاصه افق هم راهم ندادن
من(××)
ارباب رجوعان محترم :))))
همکاران گرامی:))))
افق:))))))
حافظ شیرازی (××)

فرستنده : بدجنس

آغا ما بچه دبیرستانی که بودیم خودمون یه پا اژدهای 70سر بودیم از بس آتیش میسوزوندیم!
یه روز امتحان مطالعات اجتماعی داشتیم و( ماهم انتقدر درسخون بودیم که بیشتر اوقات کلاس رو میپیچوندیم!)از قضا موندیم چکار کنیم،چشتون روز بد نبینه این قرصا بود که گرما بهشون میخورد بوی بد پخش میکردن؟؟؟؟؟؟ما از اونا یکی انداختیم توی بخاری ،امتحان که لغو(لقو،لغب و...)شد هیچ کل کلاس تعطیل شد!ههههههههههههههههی یادش بخیر!

فرستنده : جیغ جیغو

دوستم بهم زنگ زد و بعد از کلی احوالپرسی گفت 
عزیزم میخوایم بیایم تهران با خواهرم میشه همراهیمون کنی 
منم پاسخ دادم چرا که نه 
بعد گفت خوب پس سه شب پیشتونیم 
من :O
دوستم :]
نتونستم چیزی بگم با اجازه برم تو افق محو شم :,(

فرستنده : تک و تنها

با اجازتون امروز با عسل آجیم رفتم بیرون تمام بانکها رو رفتیم از همشون هم ی سوال پرسیدیم سوالمون این بود ک ما فروشگاه داریم(الکی) می خوایم دستگاه کارت خوان بگیریم شرایطشو می گین ؟؟
رئیس بانک : بفرمایین بشینین چنان گرم صحبت شده بود و توضیح می داد قشنگ
ما از اینور نیشخند می زدیم
کل بانکها رو رفتیم
وای نبودین قیافه های جدی رئیسا رو ببینین ک با چ جدیتی جواب سوال ما رو می دادن تازشم بعضیاشون شماره دادن ک باهاشون بتماسیم 
حالا اینها هیچ بانک ملی شهرومون دیگه ماها رو میشناسه میترسیدیم لو بریم همه جا رو چک کردیم دیدیم ایول رئیس عوض شده منو عسل چنان وانمود کردیم ک بمب همرامونه دو تا سرباز سریع اومدن پیمون هر جا می رفتیم بودن تموم حرکاتمونو زیر نظر داشتن
وای چ حالی داد امروز بیچاره سربازه بر میگشت نگامون می کرد نکنه عینهو لینچان خرشو بچسبم ۴ دونگی می پاییدمون :)
اون یکی سربازه جلو درو گرفته بود ک نکنه بعدش فرار کنیم ! 
به آخرین بانک ک رسیدیم سوالمونو تکرار کردیم بعد اونم همون حرف قبلیا رو زد .
گفتمش ببخشید چرا همه بانکها شرایطشون یکیه ؟؟ (نیشخند)
برگشته اینجوری : مات و مبهوت :/
من و عسل : نیشخند :)
من رو به عسل : عسل لو رفتیم (نیشخند)
عسل : آره (نیشخند) :)
من بریم : نیشخند :)
رئیس بانک : هنوز مات و مبهوت :/

فرستنده : ۩۩ کچـــــــــــــــــل بزرگــــ ۩۩

چند وقته سرم خیلی درد میکنه پیش خودم گفتم نکنه تومور مغزی دارم رفتم پیش خواهرم میگم آجی شاید بمیرم بهم میگه : اگه مردی طلاهات رو میدی به من میگم باشه مال تو ، بعد گفت گوشیت رو هم میدی اون یکی خطم رو بندازم توش ، گفتم باشه مال تو ، گفت لباسات و مانتوهات رو هم بردارم ، من با یه حالت بغض گفتم باشه اونا هم مال تو .......... دیدم یه لحظه رفت تو فکر ، پیش خودم گفتم الان میاد میبوسم و میگه چرت و پرت نگو یه دفعه دیدم گفت فری الان دستمون یکم خالیه اگه مردی برات مجلس نگرفتیم اشکال نداره گفتم نه ... بعد برگشته تو چشم من نگاه میکنه میگه الان دیگه میتونی بمیری مشکلی نیست (یعنی اجازه صادر شد)
با بغض رفتم برای مامانم تعریف کردم که آجیم بهم چیا گفت بهم میگه ناراحت نباش مجلس که برات میگیریم بالاخره آبروی خودمونه
ینی من واقعا سر راهیم آیا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فرستنده : فرزانه

عاغا همیشه چشمتون روز خنده دار ببینه انشاله. آخرهای ترم بود استاد آموزش قرآنمون گفت بیاین همتون یه آیه از قرآن رو با صوت بخونین و برین به سلامت.خلاصه بچه ها یکی یکی رفتن و هر کدوم یه جوری نمرشونو گرفتن .دیگه آخراش بود که نوبت رسید به دوستم....سوره یاسین.....کلاس هم ساکتتتتت!...... شروع کرد با صوت بسیار زیبا : اعوذ بالله ما شیطان رجیم.....بسم الله الرحمن الرحیم.....yesssssssss!!!!!!! .....(منظورش همون یاسیییین بوده)...(آخه یس نوشته میشه).یعنی کلاس رفت رو آسمون و همونجا موند!!! هیچی!!!! استاده اینقد خندید که نتونست حرف بزنه.آخرش با اشاره بهمون فهموند که دیگه بقیه نمیخواد امتحان بدن همتون برید بیرون.ما هم با زمین گاز زدن کلاس رو ترک کردیم!!!دوستم هم هنوز هاج و واج مونده بود که چرا همه دارن غش میکنن!!همش میپرسید چیشد مگه؟؟؟چیشد مگه؟؟؟ گفتم هیچی فقط با صوت خوندنت تو حلقم!!!!پسره دیوانه 24 سالشه یه بار هم نه به قرآن نگاه کرده نه اگه کسی خونه باشه گوش کرده خیر سرش!!!! خداوکیلی استاده با شعور بود بهش داد 12.من جاش بودم صفرم نمیدادم!!!! :))))))

فرستنده : آقا پارسا

امروز ساعت 9 صبح گوشیم صدا داد ... دینگ دانگ
یعنی اس ام اس اومده
منم غرق مکاشفه بودم و گفتم خب حتما ایرانسله دیگه
هیچ چی
دو ساعت بعد دوباره صدا اومد..... دینگ دانگ
گفتم برم ببینم کی کارم داره، دیدم ایرانسله
اه پس اون قبلی کی بوده
حالا بماند که چه شخصیت مهمی باهام کار داشت
خب الان من چیکار کنم؟
ای ایرانسل نامرد حده اقل سر موقع هر روزت اس ام اس بده

فرستنده : یه عاشق

بچه بودم بابا بزرگم تلنگر میزد به کلم میگفت نه هنوز نپخته...از هندونه یاد بگیر!
یه چندسالی هندونه واسم حکم اینشتنُ داشت و بهش حسودی میکردم!

فرستنده : sevdam

اقا ما تو راهنمایی ی معلم جوون داشتیم 
که خعلی اذیتمون میکرد
ما هم ی روز تصمیم گرفتیم حالشو بگیریم!
قبل از اینکه بیاد چن تا پونز باحال گذاشتیم رو صندلیش!
وقتی که اومد همه خیال کردیم الان میشینه روش و کلی میخندیم!
دیدیم اومد ولی نشست رو صندلی!(یکی از بچه های خرخون قضیه رو بهش گفته بود:|)
هی سر پا بود درس میداد!
ما هم هی بهش میگفتیم اقا بشین خسته شدی اقا بشین:|:|
ما:|:|
دیدم پاشد اومد نزدیکم گف بنیامین برو درس رو توضیح بده!
منم با ترس رفتم پای تابلو
یهو دیدم اومد گف بشین تا راحت باشی!
گفتم نه خیلی ممنون!
شونه ام رو گرف فشار داد !
تا اینکه نشیستم!:|
و داد من همانا و ترکیدن کلاس همان!!!!!!!

فرستنده : bnyamin

یـــه شـــب خــواب دیـــدم در حـــد لالـــیگــا
تـــو خــواب نـــشــســـتــه بــودم پـــای یـــه فــیــلــم امـــریــکــایــی تـــوپــــــِ زیــرنویــســی...
بــکــش بــکــش،اکـــشـــن،رومانـــتـیـــک همــــه چـــی داشـــت ولـــی هنـــوز
نـــقـــش اول فـــیـــلــم نــَــیــومــده بــود تـــو فـــیـــلــم.......
یــــدفـــه تـــخـــمه پـــریـــد تـــو حـــلـــق ..... بــععععـلـــه نـــقــش اول بـــا بـــازوهــای
گــــنــده و یــــه تـــیـــر بار رو دوش وارد شد....
حـــالا لابـــد مــیـــگی ایـــن خــواب کــجــاش تــعـریــف داشـــت؟؟؟
مـــیــدووونی اخـــه گــوش شــیــطـون کـــر نقــــش اول فـــیــلــم خــودم بودمــــ . ..
خــنــده دار ایــنــجــاشــه کــه تـــو فـــلـــیــم داشــتــم ایــنــگــیــلــیــش حــرف مــیــزدمــ
و خــودمــم حــالــیــم نـــمــیــشــد، زیـــرنـــویـــســو مــیــخــونــدم؟؟؟؟ 
دیــــوانــه شـــدیـــم رفـــتــــ .....
هــــعععععععی....

فرستنده : مسیــحا G1.Killer

با پسر خاله ام رفته بودیم روستا میخواستیم از رودخونه بگذریم
پسر خالم گفت منم کول کن ببر خیس نشم گفتم باشه آقا کولش کردم وسط رودخونه پسر خالم گفت هش هش یه تکونی دادم با سر زدمش تو آب بدبخت از آب اومد بیرون داشت مثل بیدمیلرزید گفتم توباشی دیگه از این غلطا نکنی

فرستنده : وفا

رفتیم با بروبَچ تو المپیاد شرکت کردیم 
نه تنها چیزی نخونده بودیم،
بلکه هیچی حالیمون هم نمیشد !!
هیچی! قرار گذاشتیم هر سوالی که قشنگ بود و خوشمون اومد از 1 تا 5 بهش امتیاز بدیم !! (سوالای المپیاد 5 گزینه ای هستن )
فک کنم اول بشیم !!

فرستنده : محمّدرسول

آقــــــــــــــــا دیروز ما تو اتوبان یه ماشین دیدیم که پشتش نوشته بود:
تعداد سرنشین دو نفر
فقط من و عشقم ...

فرستنده : علی& نئی

یکی از فانتزیام اینه ک؛
برای بازی در نقش اصلی فیلم تایتانیک 2 از من دعوت بشه، من قبول نکنم.
بازم ازم خواهش کنن؛ و در حالی که گوشه لبم سیگاری روشنه، بگم من درس دارم نمیتونم.

فرستنده : omid69

داخل مسجد بودم داشتم وضو میگرفتم دیدم یک گودزیلا با باباش اومدن وضو بگیرن که آب فشارش کم بود یک دفعه گودزیلا گفت که ا بابا چرا آب فشار نداره .
باباش گفت:مشکلی نیست بابا جون 
بچه گفت نه نمیشه یک دفعه دست کرد شیر آب منو بست !!!
هیچی دیگه نگاش هم نکردم گفتم چشم به چشم میشیم میزنه اسفالتمون میکنه 
والله...

فرستنده : kengil


 


خاطرات خنده دار



خیلی تنهام ، بغضم گرفته ، دیگه نمیتونم این بی کسی رو تحمل کنم اشک تو 
چشمام جمع شده و بیرون نمیریزه به لامپ نیگا میکنم مثل الماس میدرخشه ، 
چندتا قرص دستمه با یه لیوان آب میخواستم بندازم بالا که یه هو :
ناگهان پیامکی دریافت میکنم ، <<< هیچ کس تنها نیست همراه اول>>> 
با بغض کامل قهقه میزنم! بازم این همراه اول هوامون رو داره وگرنه همون روز خودکشی میکردم. دمش گرم فردا میرم استخدام شم.
هیچکس تنها نیست خوش خنده
اینم سیمکارت داریم ما

فرستنده : محمد حسن شفائی

دیروز پدر و مادر بنده نشستن در مورد وضعیت امتحانات با من صحبت کردن.کلی بچه های فامیل رو تو کله من کوفوندن(اسمی از تنبل ها و ترک تحصیلی ها نشد!تبعیض قائل میشن!) منم عین خیالم نبود(البته یه نمه بود رگ غیرتم یه نمه میزد) که یه دفعه یه حرفی زدن که عزممو جزم کردم واسه درس خوندن.بهم گفتن با این وضعیت بهت زن نمیدن!منم به خودم اومدم و به خودم گفتم این چه کاریه میکنی پسر؟چرا با آینده خودت بازی میکنی.هیچی دیگه باید خوش خنده رو ببوسم بذارم کنار چون وضعیت قرمزه

فرستنده : رضــــا جــــون

من خودم به شخصه اعتقاد نداشتم که این دهه هشتادیا گودزیلا باشن تا اینکه بهم صابت شد که بعله.......
حالا شرح ماجرا:::
سوار اوتوبوس بودم(بین شهری) یکی از این دهه هشتادیا (3-4ساله) که مادرش اینا اومدن پیاده شن و پول رو دادن به این دهه هشتادی که کرایه رو حساب کنه و خودشون از در عقب پیاده شدند.
آغا اومد کرایه رو داد به راننده. راننده هم یه مشت تخمه داد به این گودذیلای خوناشام آدم نما.
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون ..این گودزیلای قصه ما هم ،از راننده تشکر وخدافظی کرد ....
و این چنین بود که قصه ما به سر رسید و کلاغه تو راه تصادف کرد وبه خونش نرسید!!!
خخخخخخخخخخخخخخخخ 
حالا حتما از خودتون میپرسین که چطور بهم ثابت شده؟؟؟ پاسخ روشن است چون خودم دو تا پسر عموی دهه هشتادی دارم..
بچه ها سر نمازتون من رو هم حتما" دعا کنید تا از این حالت خل وچلی در بیام... یادتون نره.....

فرستنده : جوپاری

یادش بخیر 7-8 دوست بودیم که زمین و زمان رو به هم میدوختیم.. آخه این چه دل دردی بود چه شوخی هایی بود که ما میکردیم .. چند مدت بود که با بچه ها قرار میزاشتیم که بی هوا شلوار یه نفر رو بکشیم پایین و در بریم.. و اون بنده خدا تا چند مدت سوژه کل محل میشد..از قضا یه روز قرعه به نام من افتاد که حال رضا رو بگیرم.. جونم براتون بگه قرار شد صبح جمعه بریم در خونشون زنگ خونشون رو بزنیم و... در ضمن من همیشه عادت داشتم وظیفم رو به نحوه احسنت انجام بدم.. خلاصه جمعه شد و ما رفتیم برای انجام عملیات. و زنگشون رو زدم و تا صدای پاش رو شنیدم گارد گرفتم که آماده حمله بشم.. و تا در رو باز کرد مثل ملخ چسبیدم به شلوارش و برای محکم کاری پام رو گذاشتم روش.. چشمتون روز بد نبینه یهو صدای نعره بابای رضا رو شنیدم که میگفت.. شلوارم رو ول کن... ما که به مرز سکته رسیده بودیم.. د در رو.. و در عرض 3 ثانیه هیچ اثری از موجود زنده توی کوچه نبود.. و با اینکه20 سال از این قضیه میگذره و هیچ کس اون رو فراموش نکرده.. و بابای رضا هنوز هم به رضا میگه آخر اسم اون دوست بی تربیتت رو بهم نگفتی..

فرستنده : amin

عاغا نمیدونم چرا وختی ابتدایی(افتضاحی) بودم فک میکردم اگه بچه زرنگ کلاص (کلاس-کلاث) باشم الزاماً باید بدجنس هم باشم؟؟؟!!!!!
خععععععععلی بدجنس بودماااااا
ای بدجنس بودم ای بدجنس بودم
من :)))
همکلاسی],:(((
حافض شیرازی(><)
البطه اون وختا هم اینجور دیکته رو 20 میگرفتم

فرستنده : بدجنس

اعتراف میکنــم سوم دبســتان بــودم ، ســر کلاس فارســـی (الان شــده بخــوانیـــم فکـ کنـم !!!!) معلـــم گفـــت مــن بخـــونم !
شـــروع کــردم بــه خونــدن !!!!!
داشتـــم واســه خــودم میخـــونـــدم یهـــو ســـرم رو آوردم بالا دیــدم معلـــم داره زمیـــن رو گــاز میـــزنه !!! بچـــه هــا هـــم سیـــنه خیـــز میــرن !
از کنـــاریــم پــرسیـــدم چـــــی شـــده علــــی؟ :(
گفــت : گـــوزن رو خــونــــدی Goozan !!!!! :)))))
تــا یـــه هفتـــه مامانـــــم هــــرکـــاری میکــــرد نمیــــرفتــــم مــــدرســـه :(
کـــلا از درس و مــــدرســـه متنفــــر شـــده بــــودمـــا :D

فرستنده : shey2nak

ســال سـوم راهنمــاییــی بــودیــم تــازه ایــن چاپگر لیــــزریا مـــُد شــده بــود...
مــام یــه همــکلاســـی داشــتــیــم ۳ روز مــریــض شـــد نـیــومـــدش مــدرســـه!!!
هیچـــــی دیگــه شیــطونـیــمــون گــُـل‌ کــردش بــرداشــتــیــم واســش اعــلامیــه فـــوت چــاپ کـــردیــم یکــیشـــو شبــانه آوردیـــم زدیـــم پـشـــت در مـــدرســـه!!!!
فـــرداش مـــدیر و معــلمــا زنــگ زده بــودنــد خــونــشـــون تســلیــت گفــته بــودنــد گنــدش در اومـــــد...
کــل کــلاس ۱۲ نفـــر بودیــم یـــه صبـــح تــا ظهـــر تـــوی دفتـــر مـــدرسـه سیــن جیـــم شــدیم آخــرشـــم ۱ نمـــره از نمــره انـضــباط همــه کــم شــدش 
جـالــب اینــجا بــود کــه از خــوده طـــرف هــم 2 نمــــره کـــم کــردند بـدبخــت روحشــم خبــر نــداشــت از هیـــچی‌

فرستنده : shey2nak

یــه بارم یـــه مشتـــری داشتـــم واســش کلــــی لپـ تاپـ آوردمــ راجبــه امکاناتـشون فـَـکــ زدم هیـــچی نگــفــ رفـــتــ !!!!!
منـــم بـلنـــد گــفــتم دستــم دردنـکـنــه!!!
ســرمــو آوردم بـالادیــدم واستــــاده روبــه روم بــدجــورنیگـــام میــکنــه,بـنـــده خـــوودا دوقـــدم رفتـــه بــود شــوهـــرشـــو صــداکـنه. کلی خجـــالتــ کشیـــدم :(
مانــــــــی ِخولـــه ^__^

فرستنده : shey2nak

شمـــــــــــا هم وقتی به کســـــــی میــــگین فــــلان ســــاعت بــیـــدارم کــــن !
وقتـــــی کـه داره بــیــــدارتون مـیکـــنه از کَــــرده خــــودتــــون پشـــیمون مـیــــشـــــین ؟!

فرستنده : محمّدرسول

کیا تو دوران مدرسه از سر حواس پرتی با دمپایی رفتن مدرسه؟؟؟؟ کلاس دوم ابتدایی بودم به جایه اینکه کفش بپوشم دمپایی پوشیدم از این دمپایی نیکتا ها حالا بگید چه رنگی؟؟؟؟ قرمز!!! بالاخره با هزار بدبختی که چه عرض کنم اون روزو گذروندیم ولی خدا رو شکر کسی نفهمید!!!!! کیا این اطفاق واسشون افتاده بزنید اون لایک قشنگه رو؟؟؟؟؟؟

فرستنده : shakilaa2006

کیا یادشونه ؛
وقتی کوچیک بودیم فاصله بین خونه و دستشویی رو میدویدیم.
هر کی یادشه لطفا بلایکه.

فرستنده : omid69

ی گالن سم تو یقه لباسم اگه دروغ بگم؛
ی هفته پیش بابام برای سم پاشی زمین، کارگر میگیره.
دستگاه سم پاش هم طوریه که طرف باید مثل کوله پشتی بذاره پشتش و باکش هم روشه و این باک رو با سم پر میکنن. سم رو با آب تو ی گالن قاطی میکنن.
کارگره چهارزانو میشینه زمین، در حالی که دستگاه سم پاش رو دوششه ؛ به بابام میگه بیا پشتم و گالن محتوی سم رو خالی کنه تو باک. بابام ب جای اینکه سم رو تو باک خالی کنه؛ اشتباها میریزه توی یقه طرف.
بابام میگه صدایی از هیچکدوممون بلند نشد فقط دیدم که کارگره سری به نشانه تأسف تکون داد.
کارگره:(((
بابام :|
سم :))))))))))

فرستنده : omid69

هفته های اولی بود که میومدیم دانشگاه با ۳ تا از دوستام توی یه کلاس نشسته بودیم.
قیافه های بچه ها نا اشنا بود.
ولی ما هنوز همه رو نمیشناختیم. خلاصه استاد اومد سر کلاس استادو که دیدیم فهمیدیم که مثل اینکه کلاسو اشتباهی نشستیم.
من رفتم بیرون لیست کلاسا رو نگاه کردم ساعت ۱۰ تا ۱۲ امروزو با فردا اشتباهی گرفته بودیم.
برگشتم سر کلاس و دوستامو صدا زدم.
حالا ما هم ته کلاس نشسته بودیم ازون کلاسای شلوغ بود تا خودشونو به در کلاس رسوندن صدای خنده قطع شدنی نبود.
خودمونم خندمون گرفته بود.
تا دم در کلاس خودمون که رفتیم تازه فهمیدم که کیفم نیست دوستام کیفمو نیاورده بودن!!!
حالا شما تصور کنین من برگرشتمو و رفتم از ته کلاس کیفمو برداشتم و خنده بچه ها…
خخخخخخخخخخخ
یادش بخیر

فرستنده : wine

داشتیم دسته جمعی فوتبال نگاه میکردیم! نیمه ی دوم هم بود! فکر میکنم نتیجه هم دو بر یک بود! بعدش این عمه ی ما هم یهو از راه رسید و خواست یه خودی نشون بده و بگه آره، منم از فوتبال یه چیزی سرم میشه و این حرفا، یهو برگشت گفت: بگید ببینم، مهاجم حریف چجوری گُل زد؟؟؟ با “هِد” زد یا “کله” ؟؟
خخخخخخ

فرستنده : wine

یارو از کمیته امداد اومده زنگ زده رفتم دم در. صندوق صدقات رو میخواست. بهش دادم. خالی کرد. گفت همین یه دونست؟!
خو الان یعنی چی این جمله؟ مگه هر نفر یه صندوق صدقات جداگانه داره واسه خودش تو خونواده؟!

فرستنده : Mehdi 19


 


خاطرات خنده دار



تو تاکسی تو ترافیک بودم و هوا هم بارونی بود. لاین سمت راست خیابون هم پر از آب بود و هیچ ماشینی از اون لاین حرکت نمیکرد.من جلو نشسته بودم و شیشه ی سمت منم پایین بود. همینطور که منتظر بودیم یهو راننده گفت یا اباالفضل! نیسان!
من دیگه هیچی نفهمیدم! فقط یه لحظه حس کردم یه چیز آبی رنگ از لاین سمت راست با سرعت رد شد و من خیس شدم!
کلا میخواستم از همین جا از تمام رانندگان نیسان های آبی تشکر کنم که با این وضع رانندگیشون موجبات شادی بقیه ی مسافرین تاکسی ها رو فراهم میکنن! با خاک یکسان شدم جلو بقیه مسافرا!!!

فرستنده : Mehdi 19

پارسال واسه عید دیدنی یکی از فک و فامیلی که خیلی باشون رودواسی داشتیم اومده بودن خونمون.
موقع خدافظی دخترشون بهم گفت خیلی ببخشید بهتون زحمت دادیم:)
منم یدفه هول کردم گفتم بله میدونم !
بی تربیت بی خدافظی رفت باید زنگ بزنم مامانش دخترشو تربیت کنه

فرستنده : .::TiToNiCk::.

امروز داشتم میرفتم افق. آخه آخر هفته ها با دوستان جمع میشیم میریم اونجا, یهو دیدیم یه تابلو زدن جلوی ورودی که هر نفر بیست هزار تومن!!
هیچی دیگه برگشتیم!!!
گفتیم بریم توی عمود محو شیم ارزونتر درمیاد!

الان توی جاده افق به عمود هستیم, 
اگه اونجا هم گرونی بود بهتون میگم!

فرستنده : سعید پرستار

به دختره میگم تا حالا بی اف داشتی ?
میگه: بی اف یعنی چی?!!
از اونجا بود که فهمیدم همونیه که میخوام!!

فرستنده : سعید پرستار

عاقا ما یه خونه داریم شبی نیس مهمون نیاد یعنیا یه روز مهمون نیومده باشه ساعت 23:55 باشه بقال محل خودشو میرسونه یه چایی می خوره میره !!!!
هالا گذشته از این حرفا دیگه غریبه و آشنا هرکی میاد ( از بس میان و میرن ) کاروانسرا ( خونمون ) خودش میره آشپزخونه چایی و میوه میاره ( واسه مام میاره هههه ) بعدشم ظرفاشو می شوره میره !!!!
مهمون :">
ما (o_0)

مهمون با درک+مصرف بالاست ما داریم ؟

فرستنده : سین دو میم

عاغاما دیروز رفتیم اشغال سبزی هارو بدیم به همسایه مون که چن تا گوسفند داره دادیم به طرف بیچاره یه کلی تشکر کرد منم حواسم نبود گفتم نوش جون عاغا یه نیگایی کرد به من کردتازه من متوجه نشدم اومدم برا بقیه تعریف کردم تازه فهمیدم
اینم اولین مطلبمه

فرستنده : سینه سرخ

یه معلمم داشتیم یه ساعت خریده بود دلش نمیومد دستش کنه یه بار خودش سر کلاس نشونمون داد که هنوز توی جعبش بود!!!!!

فرستنده : کلاه قرمزی

دوران راهنمایی یه معلم داشتیم مسن بود خیلی با مزه بود روی صندلی ٤ زانو میشست !!!زیاد حوصله درس دادنم نداشت هر جلسه یکی کنفرانس میداد!!!!تازه روز تولدشم کفته بود همه براش کادو بردیم کلی خوشحال شد!!!!

فرستنده : کلاه قرمزی

یه معلم داشتیم خیلی جدی و مخوف بود هر جلسه هم درس میبرسید یه دفه منو صدا کرد برم با تخته میخواستم بلند شم که کفت نه و یکی دیکه را صدا زد من و دوستام هم اروم در حال شادی بودیم و دوستام بهم تبریک می کفتن و منم خدا را شکر میکردم که ناکهان معلم دوباره منو صدا کرد که ازم درس ببرسه.....
خو اخه برا جی با اعصاب دانش اموزا بازی میکنی؟! نه واقعا جرا؟؟؟؟!!!
(ببخشید کیبورد عربیه!!!)

فرستنده : کلاه قرمزی

دیشب جمعیت مدام برا من کف می زدند و من گیتار به دست ترانه ها را اجرا می کردم.خیلی خوشحال بودم بعد از مدت ها دوندگی به آرزوم رسیده بودم.کنسرت در فضای باز وشرشر باران بر زیبایی ترانه ها اضافه می کرد. در این موقع صدای مادرم رو شنیدم:آب داره سرد میشه از حموم بیا بیرون.

فرستنده : Ahmad_021

چند روز پیش یکی از بچه های کلاس یه کاریکاتور از یکی از معلما آورده چسبونده به دیوار کلاس.این معلمه خیلی ادعای انتقاد پذیریش میشه...حالا دختره رو مجبور کرده تا آخر سال هر روز یه کاریکاتور بیاره.
بدبخت دختره!!!!!!!!!
معلمه(:
دختره))))):
بچه های کلاس()()()():

فرستنده : mahsa103

بچه که بودیم یه تفریح خیلی سالم داشتیم که سنگ بازی بود.لامصب خیلی حال میداد.یه روز از تو سنرم اومدم بیرون یه سنگ ول دادم سمت رفیقم،چشمتون روز بد نبینه رفیقم هم از سنگرشش اومده بود بیرون و حواسش نبود که سنگه خورد تو ملاجش و راهی بیمارستان و ...
اما جالبش اینه که بعد 18 سال فهمیدم همه ملت فکر کرده بودن کار یکی دیگه از رفیقامونه و برا همین بود که هیچکی چک و لقدیمون نکرد!
اما من عذاب وجدان دارم خودم میرم تو افق محو بشم!

فرستنده : ابراهیم

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺣﺴﺎﺑﻲ ﻫﻢ ﺧﻴﺎﺑﻮﻧﺎ ﺧﻴﺲ ﺑﻮﺩ.ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻣﻴﮕﺸﺘﻢ ﻳﻪ ﭘﺮﺍﻳﺪﻩ ﺑﺎﺳﺮﻋﺖ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﺭﺩ ﺷﺪ ﻣﻮﺵ ﺍﺑﻜﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪﻡ
ﻣﻦ.ﻫﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻱ.
ﻳﻬﻮ ﻣﺮﺩﻩ ﺯﺩ ﺭﻭ ﺗﺮﻣﺰ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﺍﻭﻣﺪ ﻃﺮﻓﻢ(ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﻧﺪﺍﺭﻧﺎ)
ﻣﺮﺩﻩ.ﭼﻲ ﮔﻔﺘﻲ.
ﻣﻦ.ﭼﻴﻪ؟؟؟ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﻴﺴﺖ ﻣﻴﻠﻴﻮﻧﻲ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﻴﺸﻲ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻱ ﻫﺮ ﺟﻮﺭﻱ ﺩﻟﺖ ﻣﻴﺨﻮﺍﺩ ﻣﻴﺘﻮﻧﻲ ﺑﺮﻭﻧﻲ؟؟
ﻃﺮﻑ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ.ﻳﻪ ﻛﻢ ﻧﮕﺎﻡ ﻛﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﻳﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺍﻓﻖ ﻣﺤﻮ ﺷﺪ.
ﺧﺪﺍﻳﻴﺶ ﺷﺎﻧﺲ ﺍﻭﺭﺩﻡ.ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﺭﻭ ﻣﺪﻳﻮﻧﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﭼﻬﺎﺭ ﺟﻮﻛﻢ...

فرستنده : ehsan93

قبول دارین که یکی از لذت بخش ترین اتفاقای عمرمون دیدن دوستان قدیمی مونه .. مخصوصا دیدن دوستان دوران ابتدایی
هـــــــــــــــــــی 
یعنی من اینقد احساسی ام. آیا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شما چی میگین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فرستنده : V @ H ! D n

یه شب که بد جوری بی خواب شده بودم با خودم گفتم هدفون بزارم تا خوابم ببره 
هدفون رو برداشتم دیدم یا خدا چه گره در گره شده همینجور که در تلاش باز کردن گره هدفون بودم خوابم برد؟؟؟؟؟؟؟
فک کنم از گوسفند شمردن موثر تره.............امتحان کنید؟؟؟؟؟

فرستنده : بچه مثبت


 


خاطرات خنده دار



داشتم لقمه غذا رو میلوبوندم و هم زمان آواز خر در چمن سر میدادم که بیا و ببین.گرد و خاکی کرده بودم که نگو حرکات موضونش هم بماند اینجوری بگم که کاملأ خونه شده بود طویله یهو خونواده سر رسید منم تو حس خودم بودم.بابام گفت تو با این سن خجالت نمکشی؟؟این دیونه بازیا چیه؟؟بعد گفت آخه من با تو چه کنم؟؟؟
یهو داداش کوچیکه گفت بابا تیمارستان دو کوچه پایین تر هستش.
مامانم گفت ولش کنید بچمو مگه چیکار کرده منم خوشحالو که مامان هوامو داره که یهو حرفشو کامل کرد که فقط پسرم یکم جو ریدی خورده داره با جفتگبازیش حزمش میکنه.
خلاصه که قشنگ با خاک یکسان کردن منو و منم تصمیم گرفتم دیگه شعر نخونم.
تورو خدا پا در میونی نکنین که دیگه راه نداره و این حنجره طلاییمو با خودم به گور میبرم

فرستنده : pinko

من و خاطراتم ...
سوم ابتدایی بودم برای جشن تکلیفمون برنامه داشتیم، قرار بود من یه دکلمه بخونم
مامانم یه کیک دو طبقه گرفته بود، فیلمبردار هم اومده بود یه میز گذاشته بودن برای
مجری وقتی من رفتم دکلمه ام رو اجرا کنم کیک رو گذاشتن رو میز منم رفتم پشت میز وایسادم.
همچنان که من رفته بودم تو حس و با دستام ادا در میاوردم و دوربین هم رو من زوم 
کرده بود در یک لحظه که دستم اومد پایین وقتی اومد بالا دیدم یا خدا ...
انگشتم از اینور کیک رفته از اونورش در اومده، هیچی دیگه هرچی فکر کردم چیزی به 
ذهنم نرسید انگشتمو تا ته کردم تو حلقمو در آوردم!
بعدش هم در کمال آرامش ادامه دکلمه ام رو خوندم!!!
دیگه ملت مرده بودن از خنده تازه حساب کنید دوربین هم رو من زوم کرده بود!!!

فرستنده : eshghe fizik

بچه ها توجه کردین خیلی چیزایی که الان داریم قبلا جز فانتزیامون بوده؟؟؟

فرستنده : H O S N A

چن شب پیش حدودا ساعت 2 بود که تازه داشت خوابم میبرد که با صدایی وحشتناک بیدار شدم!اقا فکر کردم بمب ترکیده!
رفتم دم پنجره ببینم چه خبره نگو این پسر همسایه اومده بره حیاط خلوت تا درو واکرده پشتت یه سری قابلمه و دیگو روی و مسو ...بوده همه رو زده انداخته پایین!
پنجره رو وا کردم دیدم خشکش زده مث گربه ی شرک مونده داره نیگا میکنه!هول شد میگه:ببخشید خانم قابلمه مهسا افتاد!!!
یعنی فقط تونستم پنجره رو ببندم تختو گاز بگیرما!!!

فرستنده : mahsakhanoom!

سر میدون واستاده بودم منتظر دوستم ...
پن دقیقه نگذشته بود دیدم یکی تق تق با دس زد رو پاهام !!
یه بچه دهه هشتادی بود !
بهــــم گفت عمــــــــــــــــــــو!! یه کم بهم پول میدی برم تاکســی ســـوار شم؟
اصلا قیافش به گــــدا ها نمیخورد !! 
هیچی! اســــــب شدم یکم بهش پول دادم !!
رفت اونور خیابون منم داشتم نیگـــاش میکردم . هیچی دیگه رفت تو یه مغـــــازه ای یه چیپس واسه خودش خرید و به راهش ادامه داد !!!
عجـــــــــــبا!! اینا آدم ان .......؟!

فرستنده : محمّدرسول

امروز مهمون داشتیم هالا ده هشتادی کوچیکه رو به مهمون:
خاله میای بازی کنیم؟؟
خاله مزکور همراه با لبخند گشاد:آره عزییییزم:))
-خاله هر چی میگم بگو "نچ نچ" دسمال من زیر درخت آلبالو گم شده. سواد داری؟
خالهه:نچ نچ
-بی سوادی؟
=دوباره خاله:نچ نچ
-پس...تو... خَ...رِ...من...هس...تی
یعنی باید بودین میدیدین قیافه خاله مهربونه رو .برا حفظ آبرو اومدم اتاقم کلمو کردم تو بالش هر چی دلم خواس خندیدم!

فرستنده : Iman

یه کوچولو داریم خیلی نازه. سه سالشه. چند روز پیش توی خونه راه میرفت کلوچه میخوردو خورده هاش میریخت رو فرشا. بهش گفتم نریز زمین همه جارو کثیف کردی!. با تعجب گفت پس مورچه ها چی بخورن!!! 
منو میگی 00
مورچه ها : )))
سازمان حمایت از مورچه ها (0!0)
راستش هنوز موندم حرفش جدی بود یا منو اسکل کرده بود!!

فرستنده : mmlmml777

یکی از کارایی که خوب بلدم درست کردن آدم برفیه. یه سال برف خوبی باریدو داخل حیاطمون یه آدم خوشگل بشکل نیمتنه درست کردم. کسی اون لحظه خونمون نبود. منم گفتم آدمکه ورزشکار باشه قشنگ تره. داشتم سینه هاشو حجیم میکردم که از بالای سرم صدای پچ پچ و خنده شنیدم. حول برگشتم دیدم به به!! همه ی نسوان همسایه اومدن روی پشت بوم خونمونو شاهکارمو میبینن!! یه لگد زدم به آدم برفیو رفتم اطاقم. همین کارا رو میکنن که ما مغزا فرار میکنیم...نکنین خب

فرستنده : mmlmml777

یه گودزیلا داریم 3سالشه. دیشب موقع خواب بهم گفت: خودت خوب میدانی. گفتم چیو عزیزم. گفت: خیلی احمقی!!!. خداییش اند گودزیلاستا! هربار یاد حرفش میفتم دهنم تلخ میشه! بابا ما هم سن اینا بودیم فرق تخم مرغ و توپ تنیسو نمیدونستیم. اینا کیان !!

فرستنده : mmlmml777

کلاس آزمایشگاه داشتم دیر رسیدم به کلاس. خانومی که استادمون بود هم یه اولین تدریسشو تجربه میکرد. وقتی وارد کلاس شدم منو صدا کرد اینارو آروم ازم پرسید: کجا بودی?؟! چرا دیر اومدی؟ ... چرا زودتر نیومدی؟ چرا زودتر اونجا نرفتی؟ چرا دیر رسیدی؟ خب پس چرا بعد از من اومدی؟ اصلن چرا دیر اومدی؟؟ چرا خب به زمان توجه نداری؟.. چرا به ساعتت نیگا ننداختی؟! (خندم گرفته بود اساسی ولی به همه سوالاش جواب میدادم. ملت استاد دارن مام اوستاد داریم!)

فرستنده : mmlmml777

یه خاطره دارم از سوم دبستان. اونموقع یه درسی داشتیم به اسم فلسطین اشغالی. معلممون گفتش راجع به فلسطین انشا بنویسید. منم یه انشای خوب نوشتم ولی 8 گرفتم!. نمیشه اینجا بگم چی نوشتم ولی اشاره میکنم که متن انشا بیشترش پیشنهاد صلح یا مهاجرت فلسطینیا بود!!!

فرستنده : mmlmml777

یه بار زنداداشم زنگ زده بود با مامانم صحبت می کرد که گوشی رو داد به برادر زادم
اونم که دوسالو نیمشه(همون گودزیلا) پرسید:
عزیز ناهار چی پختی؟
مامانم: هیچی
گودزیلا: خاک تو سرت
از اون وخت به بعد دیگه مامانم -هیچی- درست نمی کنه!!!!
من دلم هیچی می خواد خووو...
من:((((
گودزیلا:)))))

فرستنده : Mori

چن وخ پیش تو مغازه دوستم نشسته بودم یه یارو امده
داشت با گوشیش بلند بلند صحبت می کرد فک کنم موتور پرایدش سوخته بود 
اصلا داغون شده بود 
میخواست بگه "فندکا چنده"
گفت"چندکا فنده" 
آقا ما دیگه داشتیم می ترکیدیم از خنده ((((((((((((((((:
یارو نفهمیده چه سوتی داده امده می خواد منو بزنه 
میگه مگه قیافم خنده داره ................

فرستنده : badboy2

استادمون امده سر کلاس ازساعت 8تا 11 سه بار حاضر غایب کرده هر3بار اسم یکی از بچهارو اشتباه تلفظ کرده 
بهش میگم:استاد می خوای یه جلسه اسمای بچه هارو باهم کار کنیم 
برگشته میگه: نمره امتحانت از 18
بهش میگم :چوب استاد گله هرکی نخوره خوله 
میگه: نمره امتحان از 14
هیچی دیگه الان توراه افقم

فرستنده : badboy2

آقا ابتدایی بودیم داشتیم تو کلاس شلوغ میکردیم یهو ناظم اومد با یه شلنگ (که صد البته دهه شصتیا میدونن کاربردش چی بود) تو دستش
یه شلنگ یوغور(نمیدونم املاش درسته یا نه) تو دستش
دستاتونو بگیرید ببینم
آقا این میزد و ماهم الکی آخ و اوخ میکردیم
شلنگش فقط قیافش ترسناک برانگیزناک بود
اون میزد و ماهم الکی داد وبیداد میکردیم
جا داره از همین تریبون اعلام کنم که آقای بووووووووووق!! آقای سادیسمی فکر کردی همیشه مارو میزدی و حالشو میبردی؟
اینجوری سرکارت میذاشتیم
خخخخخخخخخخخ

فرستنده : HaMeD

خاطرات خنده دار



بچه ها یادتونه وقتی میخواست برنامه کودک نشون بده اون بچه هه میومد دستاشو میگرفت پشتش و هی راه میرفت؟
من اینجوری باهاش میخوندم:
بات بات بات بات، بات بات بات، بات بات بات 
بات بات بیبینی بات بات بیبینی بی بی بی با با بات بات ببینی بات بات بینی بی بی بی
نخندین بچه بودم خو

فرستنده : HaMeD

عاغا چشت روز بد نبینه.عصای بابا بزرگم بره تو حلقم اگه دروغ بگم. شب خواستگاری خواهرم بود ما هم با چه تشکیلاتی آماده بودیم .خونواده داماد که اومدن تو،جعبه شیرینی رو دادن بهم.وای یه گودزیلا همراشون بود البته گودزیلا چه عرض کنم یه شامپانزه که هی از پله داخل خونمون می رفت بالا ،از اون بالا می افتاد پایین .خلاصه دیگه مراسم خواستگاری نبود مراسم حرص خورون بود.انقد این شامپانزه رفت بالا اومد پایین که ما نفهمیدیم چی به خورد اون بدبختا دادیم شیرینیه هم سر بسته موند که موند .آخرش هم هر چی .... بود نثار گودزیلای شامپانزه نما کردم

فرستنده : پلاک5

عاغا آخرای ترم بود ما سر کلاس بودیم که یکی اومد داخل
استاد گفت اسمت چیه
گفت فلانی
عاغای فلانی شما که از اول ترم تا حالا نیومدی که
استاد به خدا عمل داشتیم
همه یه لحظه هنگ کردن
منم که استاد فعل بداه گویی
گفتم عه ایول الان ترک کردی اومدی سر کلاس؟
کلاس ترکید یارو هم رفت بیرون.
عه خوب یهو اومد تویه ذهنم عه عه اونجور نگو

فرستنده : saeed

رفتم حموم دوش بگیرم لباسامو که درآوردم دیدم ى سوسک رو دیوار حمومه دمپایى برداشتم بزنم رفت لاى در،درو باز کردم دیدم داره میره تو اتاق.خلاصه پریدم بیرون و زدمش(موقع زدن هم ى فحش بد بهش دادم)یهو سرمو بلند کردم دیدم من لخت و بابام ایستاده داره با تعجب نگام میکنه.

فرستنده : امیرعلی18

با یکی بچه ها رفتم دانشگاه درس زبان انگلیسی بگیرم کلا دانشگاه ما یدونه استاد زبان داشت که اینم همش سر کلاس انگلیسی صحبت میکرد و مهربون بود (چون سر کلاس خیلی بد برخورد بود بهش میگیم مهربون کلا از کلاس 30 نفری 10 نفر به زور قبول میشن خوده منم یه ترم حذف کرد) ما هم که فارسی بلد نیستیم چه برسه به انگلیسی.
زده بود این ترم یه استاد خانم محترم این درسو داد ما هم با هزار آرزو رفتیم که باهاش بگیریم شانس ما همه منتظر بودن تا یکی دیگه این درس ارائه کنه بگیرن به ما که رسید پر شد ماهم قاطی رفتیم دفتر آموزش گفتیم که من میخوام زبان با این استاد بگیرم اونا هم گفتن که پر شدهو برو با آقای ....(همون مهربونه)بگیر منم قاطی کلی دری وری به مهربون گفتم در هین (حین) دیدم دوستمون داره میخنده چندتا دری وری هم نصار دوست گرامی کردیمو اومدیم بیرون یکم آروم شدم به رفیقم میگم چرا میخندی ؟
میگه هیچی استاد مهربون پشت سرت نشسته بود خواستم بهت بگم اما دیدم خیفه بزار بخندیم.
رفیقه ما داریم؟
من:-S
رفیقم=))
استاد مهربونX-(
الان ترم نهمو فقط مهربون درس ارائه کرده من چیکار کنم؟؟؟؟؟

فرستنده : amir

دیروز با خواهرم رفته بودم بیرون از پشت دوستمو دیدم آروم بهش نزدیک شدم ،بشکونش گرفتم !!!
تا برگشت دیدم اشتباهی یکی دیگه رو بشگون گرفتم
من:مجسمه
دختره:متعجب
خواهرم:از خنده غش کرده بود

فرستنده : تنها

شرکت ما طبقه ی چهارم و بدون آسانسوره 
واسه مدیر داخلیمون سفارش دادیم صندلی مدیریتی بیارن (از این بزرگا)
بیچاره کارگره تا طبقه ی چهارم رو با پله اومده نفس زنون ! بعد مدیرمون تا در رو باز کرد و رنگ صندلی رو دید گفت چرا بجای سبز مشکی آوردی ؟؟
ببرش عوض کن 
بنده خدا کارگره دوباره راه افتاده رفته طبقه اول
یهو مدیر خان جان پشیمون شده از بالای راه پله ها داد می زنه آقای صندلی!آقای صندلی ! عیب نداره همین خوبه بیارش 
ما:0:
آقای صندلی :اااا:
مدیر :(:
دیوونه ی دیوونه خونه -----0o0o0o0o0o0o0

فرستنده : گردو

بد آموزی داره به غرعان این خوش خنده ....
خیر سرمون اومدیم تریپ بچه مثبتی برداریم به سفارش دوستای خوش خنده ای...
رفتم خونه به مامانم میگم: سلاااااااااام به بت بزرگ خودم. خسته نباشی. 
چپ چپ نیگام کرده میگه: چه گندی زدی زود بگو بابا حمومه الآن درمیاد
خو تقصیر شماس هی میگین دیگه. تازه شانس آوردم نرفتم دستشو ببوسم 
والا

فرستنده : بهار

آغا روز اول کاری صاحب کارم بهم گفت اگه کسی زنگ زد بگو جلسه دارم تماس میگیرم!!!همون لحظه یکی زنگ زد تا گوشی رو ورداشتم گفتم تماس دارن جلسه میگیرن...خودمم پشت گوشی زدم زیر خنده

فرستنده : تنها

آغا چشت روز بد نبینه داشتم تست شیمی حل میکردم؛میخاسم بگم" گزینه 2 "یهو گفتم" گونیزه 2 " انقدخندیدم
انقدخندیدم که آووگادرو بیچاره هم تو قبر بندری میرقصید!
*شاهین*از بانه

فرستنده : *شاهین*از بانه

امروز اولین جلسه کلاس بود رفتیم تو کلاس یکی از بچه ها نیومده با استاد بحثش شد......
استاد برگشت بهش گفت من خرم که وقتمو میذارم میام واسه شما درس بدم....
پسره برگشت گفت نه استاد من خرم که اومدم تو این دانشگاه که استادش شما باشین....
خلاصه یه خر تو خری شد که نگو .....
هیچی دیگه ما رفتیم پا درمیانی کردیم موضوع حل شد

فرستنده : Vahab

عاغا از شما دوستان گل خوش خنده ای خواهش میکنم
به من کمک
کنین
امروز مامانم گفت 
یه راحل خوف پیدا کردم برای
ترک تو (از خوش خنده)عاغا من نخوام ترک کنم خوش خنده رو باید کی رو ببینم

گفتم بگو
تا اینو گفتم پرید گلومو گرفت فشار داد منم جیغ
نکن مامان این چه کاریه تا حد مرگ گلوموفشار میداد و میگفت بار آخرت باشه در مورد من جوک میگی
گفتم غلط کردم پی پی تو حلقم بسه
بزور ولم کرد
تا این از یه جایی دیگه ناراحته از جوکایی خوشملی که در موردش نوشتم
از فکوفامبل عزیز تقاضا دام این همه دهن لق نباشین

فرستنده : artemis18

با فک و فامیل 30 40 نفری رفتـه بودیـم شهرستـان شب بـود میخواستـیم بخوابـیم منـم شـلوار راحتـی نداشتـم ایـن صـاب خونـه هـم یـه شـلوار بـه مـن داد گیـر سه پیـچ کـه بایـد بپوشـی یه انبـاری داشتـن رفتـم اونجـا شـلوارمو عـوض کـردم اومـدم نشستـم یـهو احسـاس کـردم یه چـی داره از پـام میـره بـالا نگـا کـردم دیـدم هـزارپـاس مـنو میـگی جـــــــــــیـغ جــــــــیـغ کــولی بــازی بــــابــــا بـــابـــا 
بابام: چـــیه چـــته بــگو
حـالا مـنم دور اتـاق جُفتـک مینداختـم یـه لنـگه پـا هِـی اون پـامو تـکون مـیدادم چــنان عَرقــی کرده بودم خخخخخ اصلا یه وضـــــــی
حـالا بـابـام به زور هزارپا رو گرفتـه تـو دستش منـم دارم میبیـنم تـو دسـتش بـاز جـــــــــــــــــــــیـــغ جــــــــــیــــغ 
بابام:نفـهم این تو دسـت منـه تـو چـرا جیـغ میـکشی؟
هه دیـدم راس میـگه خیـالم که راحـت شـد یه لـحظه نـگا کـردم دیـدم همه نفری یه موبایـل دسـتشون دارن فیـلم میـگیرن نـامردا
حالا این فیلم شده تفریح فک و فامیل خدا میدونه کی میخوان بزارن تو فیس بوک 
فِک نکنید من میترسم ها!!! نـــــــــه چِندِشَم میشه

فرستنده : 1369

این خاطره مربوط میشه به دختر عموم با اجازشون
من با دوستم حمید که تو خونه پشتیه ما زندگی می کنن قرار گذاشتیم هر وقت همدیگه رو کار داریم بیاییم پشت پنجره و برای هم سوت بزنیم ی نوع سوت رمز دار بود که می شد(هو هو ..... هوهوهوهو.......هوهو)
خلاصه یروز عموم اینا خونمون بودن بعد دختر عموم اومده کمک مامانم واسه پختن ناهار مامانم می خواسته بره طبقه پایین خونمون به دختر عموم می گه هر وقت آب قابلمه جوش اومد از این پنجره یه سوت بزن من میام بالا.
دختر عمومم با مدل سوت زدنه من آشنا بود.
خلاصه آب جوش میاد و میاد پشت پنجره. 
اینم دقیقا مثل من شروع میکنه به سوت زدن 
حمید بخت برگشته هم که فکر می کنه منم 
شروع می کنه به عربده کشیدن:
مهدییییی؟؟؟ 
مهدیییییی؟؟
اوی مهدی؟؟؟
مهدی خره؟؟؟؟
دختر عموی منم تا میبینه اوضاع خیطه میگه 
زنعمووووووووو آب جوش اومد
حمیدم از اون طرف داد می زنه که:
آقااااااااااااا مهدی گله؟؟؟
حمید: @<---< (چسبه به سقف)
دوستاش:))))))))))))))))))
دختر عموی من :DDDDDDDDDDDD

فرستنده : MEHDI>>>100%MOKH

دانش آموز یعنی این!
این آقا سعید خیلی ابهت داشت. یه بار ناظم اومد اعلام کرد زنگ تفریح تمومه و با یه لحن بدی همه رو می فرستاد سر کلاس، تا به سعید رسید گفت (باورتون میشه)
آقا سعید بفرمایید سر کلاس
من تو اون لحظه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تازه یه بار هم دعواشون شده بود بعد کلی داد و فریاد سعیدو بردن دفتر و ناظم ازش عذر خواهی کرد
حالا شما بگید دهه شصتیا دانش آموز بودن یا این جوجه 70 و 80 یا؟!!

فرستنده : Mori



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد