Jokestoon

وبسایتی بسیار جالب و دیدنی که در آن می توانید جدید ترین جوک ها ، خاطرات خنده دار و اس ام اس های جدید و عاشقانه را بخوانید

Jokestoon

وبسایتی بسیار جالب و دیدنی که در آن می توانید جدید ترین جوک ها ، خاطرات خنده دار و اس ام اس های جدید و عاشقانه را بخوانید


خاطرات خنده دار


دوم دبیرستان بودم... منو دوستم شری بودیم که هر خرابکاری میشد اول از همه مارو به دفتر احضار میکردن...
یه بار معلم دینی مارو از کلاس بیرون کرد، ما هم نامردی نکردیم از بیرون کلاس اذیتش کردیم (کوبیدن در کلاس و انداختن سنگ و چوب توی کلاس و ... )
اونقدر که طفلی التماس میکرد بیاید سر کلاس بشینید... ماهم نمیرفتیم
بچه پرروهایی بودیم ما...
خدا رحم کنه...

فرستنده : sami joon

ساله دوم راهنمایی بودم که معلم زبانمون قرار شد املا بگیره منم اماده آماده بودم که اونروز فراموش کرد املا بگیره و یکراست به من گفت درسو بخون!منم چون خیلی واسه املا خونده بودم کلمات سختو مثله املاشون میخوندم(مثله ؛Friendفری اند ,question کو اس تیون و ......)معلممون خیلی شیک و مجلسی بهمون گفت انگار املا داشتین دفتراتونو باز کنید! دیگه خودتون عکس العمل بچه هارو بعد از خوردن زنگ تصور کنید!
کیا املای انگلیسی رو اینجوری یاد گرفتن؟

فرستنده : mahdi10/30

آقا ما تو دوران جهولیت که بودیم کارایى میکردیم در حد بن لادن یه بار با یکى از رفقا زد پس کلمون شیطون, که مزاحمت تلفنى ایجاد کنیم،عاقا ما زنگ زدیم به ى شماره شانسمون توپ یه پیرزن گوشى رو جواب داد
بهش گفتیم ببخشید مزاحم اوقات شریف شدیم البته خیلى اتو کشیده پیرزنه گفت خواهش میکنم بفرما،ما هم گفتیم از ایران خودرو مزاحم میشیم شما
کرم ضد چروک لازم ندارید اشانتیونم داره! اونم نه گذاشت نه برداشت گفت نه پسر گلم حالا رفیق مارو میگى داشت مثه سگ آبى تنه درخت سوراخ میکرد مثه دارکوب که زمین رو سوراخ میکنه میره تو آب!

فرستنده : Javad792

یادتونه تا چند سال پیش ک اینقدر امکانات نداشتیم همه ی دخترا عاشق مهدی سلوکی بودن؟!؟!

فرستنده : H O S N A

یکی از بدترین اتفاقاتی که ممکن بود بیفته افتاد!
دیرم شده بود،باعجله رفتم سر جلسه،یهو یادم افتاد تقلبایی
که نوشته بودم رو نبردم!
دیگه خودتون باید بدونین نتیجه ی امتحانم چی میشه!
واسه کی پیش اومده؟
یعنی بد بخت تر از همچین آدمایی رو زمین بیدا نمیشه!
حالا من که میدونستم بد شانسم،ولی خداوکیلی
نمیدونستم تا این حد!!

فرستنده : ملیکا

اصن یه وضی شده ها...
چند روز پیش تو خیابون یه خانومی ازم خواست بهش فرمون بدم ماشینشو جا به جا کنه...عاقا ما دوساعت فرمون دادیم خانوم پارک دوبل کنه بعد برگشته میگه آقا من میخواستم ازپارک دربیام ترسیدم بخورم به ماشین جلویی!!!خوب خواهر من واقعا از پارک در اومدن هم سخته واست؟؟هرکاری میکنم نمیتونم تصورکنم ینی تا این حدم امکانش هست.........

فرستنده : mehr bod

5 سالم که بود با خودم معلم بازی می کردم یه برگه رو خط خطی. میکردم بعد به خودم 20 میدادم و می گفتم به خاطر نمره ی خوبی که گرفتم باید برام جایزه بخرید 
واسه جایزه هم گیر می دادم هاااااااااا ول کن هم نبودم کلا زور گو بودم 
اگه شما هم از این کارا میکردین بزنین لایکو

فرستنده : Rahajoon

عاقا ب اصرار یکی از رفیقام ی پیج تو فیسبوک براش درس کردم،حالا هر وخ منو میبینه میگه چرا نمیتونم آهنگ دانلود کنم!!!
منم دیگه اشک شوق تو چشام مثلث میزنه

فرستنده : VeSaL 74

عاغا سده کرج تو گوشم اگه دروغ بگم!
ما 1 ابر گودضیلا داریم 3 سالشه برادر بزرگ تر ما داشت تو بالکن سیگار می کشید این گودضیلا دیده بود.داداشه ما هم بهش گفته بود به کسی نگشا هر کی پرسید علی کو بگو داره نماز میخونه! ما داستانو فهمیدیم به گودزیلا گفتیم.........:((علی چی کار میکنه؟)) گودزیلا :((نماز میخونه.)) ما:((اگه برات پاستیل بخرم میگی؟)) گودزیلا :((اره)) ما دوباره :((بگو تا پاستیل بخرم)) گودزیلا :((عمراااااااااااااااااااااا اول بخر بعد میگم.)) خلاصه ما رفتیم پاستیل خریدیم اومدیم....ما:((بیا اینم پاستیل بگو.)) گودزیلا :(( باشه میگم.)) ما:((بگوووووووووووووووووووووو!!!)) گودزیلا :((گفتم که داره نماز میخونه :)))))))))))))))))))))) )) یعنی میخاستم بترکونمش که در رفت دهه هشتادیم اینقد پرروو با 3 سال سن فریبم داد :((

فرستنده : badshans

دیواره چین تو سوراخ دماغم اگه دروغ بگم!!!
ما1 گودزیلا داریم 7 سالشه (اول دبستانه)‌داداشم داشت میگفت که لیسانس داره اونوقت کار گیر نمیاد.!!!! این گودزیلا اومد گفت علی ما خدمتکاره مدرسمون بیمارستانه بیا جاش کار کن!!!!! داداشم به شوخی گفت منو راه نمیدن که اونم نه گذاشت نه بر داشت گفت نهههههههههههه بیا من پارتیت میشم قبولت میکنن
هیچی دیگه منم بر دمش تو اتاق 1 حالی بهش دادم جیگرم حال اومدم بیرون

لایک یادت نره

فرستنده : badshans

عاغا دوست من 1 GLX سری H خریده بود گذاشته بود تو جیبش از جیبش در نمییومد!هیچی دیگه بردیم نمایندگیش با استفاده از گارانتیش موبایلو از جیبش در اورد!!!!

فرستنده : badshans

ایام نوروز بود رفته بودیم ارومیه خونه مامان بزرگم .... تو اتاق همراه داداش و دایی کوچیکم و پسر داییم داشتیم gangam style رو اجرا میکردیم
یهو مامان بزرگم همراه زنداییم اومدن اتاق .... ماتش برده بود
بهمون گف میخواین جنیفررررررررررررر باشم واستون
قیافه زنداییم (:
قیافه مامان بزرگم o:

فرستنده : Ramin Lovely

سوم دبیرستان بودم (البته برای دومین بار )
یه رفیق داشتم ته کلاس باهم میشستیم (اااااااای )
آخر سال بود( دمه عید ) رفیقم داشت بچها رو تهدید می کرد که همه باید دو زنگ آخر رو در بریم که اوکیه همه رو گرفت الا یه بچه سوسول که گفت من عمرا فرار کنم 
اسماعیل با یه قیافه شبیه فیلم فارسیها گفت 
آخه بدبخت الان تو نمی تونی فرار کنی پس فردا تو سربازی چجوری می خوای فرار کنی .
ما رو میگی فقط یه صدای شنیدم ( هزار و یک هزار دو هزار سه نبض نداره ...

فرستنده : hamid

بابا والا راسته قضیه این دهه 80 دیا
زن داداشم میگفت با مبینا ( بچه داداشم ) تو تاکسی بودم که خیلی می پرسید مامان اونجا کجاست اینجا کجاست گفتم خیلی داری شلوغ میکنی دیگه نمی آرمت بیرون 
مبینا : کدوم مامانی با بچش اینجوری حرف میزنه مگه من بغیر از شما کسی رو دارم .
والا من به این سن بودم که هیچی الانم طول میکشه تا این مطالب رو ردیف کنم بگم .
خدا رحمانیت کنه

فرستنده : hamid

داشتیم از درس صحبت میکردیم من رشتم علوم تجربی بود 
خیلی شیرین داشتم از تجربی پیروی میکردم که از همه رشته برتره و 
اَ این ور مامان بزرگم گف چرا داری نمک میریزی با انسانی چه فرقی میکنه
با خودم گفتم مامان بزرگ................................... هیچی.. دوست دارم

فرستنده : Ramin Lovely

خاطرات خنده دار


رفته بودم کتابخونه تا واسه داداشم که چهارم ابتدایی مبخوند
پرگار بخرم طرف دختر بود با نگاش هولم کرد گفتم پریا خانوم 
هستن ...............................

فرستنده : Ramin Lovely

یه روزی داشتم میرفتم سوپر مارکت محلمون
همش تو فکر بودم وقتی وارد مغازه شدم صاحب مغازه منو میشناخ
وقتی سمتش رفتم یهو یادم رف چی بخرم کمی بهش زوم کردم هم گریم
میگرف هم خندم گفتم سلام آغا خوبی بعدشم خدافظ کردم دیدم داره
واسم میخنده وقتی از مغازه کمی دور شدم یادم افتاد چی بخرم رفتم اون یکی مغازه ها
وقتی به مغازش میرم همش به خودم میگم فکر ممنوع

فرستنده : Ramin Lovely

شمام مث من بودین
دندون شیری ک لق(لغ)میشد چقد باهاش بازی میکردم اصن ی حسی داشت لامصب از بازی با تبلت هم بهتر بود!!!
هرکی اینجوری بوده باتمام قدرت لایک

فرستنده : VeSaL 74

عاغا ما همش 3ماه ناقابله گواهینامه گرفتم،تا به حال ماشینمو خودم پارک نکردم تو پارکینگ)نخند هنوز خیلی حرفه ای نشدم خو)حالا پدر محترم زنگ زده میگه نازی داره برف میاد خودت برو ماشینتو بزن تو پارکینگ(بابام بنده خدا خیلی امیدواره بهم) عاغا ما هم شال و کلاه کردیم به یه اعتماد به سقف عالی رفتم ماشین و پارک کنم!حالا کوچه باریک برف هم داره میاد همسایه محترم هم ماشینشو زده روبه رو در پارکینگ ما!!
مادر محترم داره از پنجره مارومیپاد،منم خوشگل ماشینو سرویس کردم
آینه با جاش داغون شد،رنگ سپر رفت،یه خط خوشگل هم افتاد رو درش)درب ماشین(
آخرشم همسایه محترم با بدبختی پارکش کرد،آخه این پارکینگ ما داریم
بعدشم با اعتماد به سقف کاذب زنگیدن به پدر محترم گفتم گند زدم،طفلک هیچی نگفت قلفونش برم

فرستنده : nazi joon

یه چیزیه چند وقته دوست دارم بگم هی میگم ولش کن ولی الن میخوام بگم داره خفم میکنه:
عاقا مگه نمیگن اگه کسی را دوست دارید تو دلتون نگه ندارید وبهش بگید؟؟خب من میخوام الان همین کارو بکنم
بچه های خوش خنده  دوستون دارم واقعی دوستون دارما
نوکر سه نفرم هستم بدجور
لابستر"داش حبیب"
داش عباس با اون علامت اختصاصیش
مجتبی مهاجر
یعنی وقتی اسم شما زیر پست باشه عین خری که یونجه تازه ببینه میشم

فرستنده : viki

یکی از دوشواری های زندگیم اینه که بیام خوش خنده 
ببینم :
D$D$D
امیر21
smj13سید
bas_m223(322
لابسـتر 
Shey2nak
پست نگذاشته باشن :(

فرستنده : anti bo0y

یکی دیگه از مرض هایی که دارم ، اینه که نمیتونم رو شیشه بخار گرفته چیزی نکشم :|

فرستنده : 128ve980

من عاشق اون دوستی شدم که اشتباهی به جای کفش با دمپایی صورتیش (صورتی اش) رفت مدرسه!!!

فرستنده : محمّدرسول

اغا یه هفته بوداین گوشیه مازنگخورنداشت کلی دِپرس شده بودم....منم برداشم ازخط دیگم به خودم یه اس دادم نوشتم(دوستتتتتتت دارم)تازه جوابشم دادم گفتم شما؟یعنی تنهایی دراین حد...........................من ک رفتم توافق.

فرستنده : geraphist

21-22 سالم بود هیکلم مانکن مانکن بود، یه دست لباس نو خریده بودم تنم کردم و رفتم بیرون، رفتم جلو مغازه ای که دوستم توش کار میکرد، اتفاقا بغلشم یه لباس فروشی بود. من منتظر دوستم وایسادم همینجوری که وایساده بودم تو فکر تکونم نمیخوردم یه دختره اومد وایساد لباسای منو ورانداز کردن منم همینجوری تو فکر ... یهو یه جیغ کوتاه کشید و با عصبانیت: اه معلوم نیست کدوم مانکنه کدوم آدم واقعی؟!!!!!
خو خواهر من پارک دوبل سخته قبول! یعنی اینم نمیتونی تشخیص بدی؟

فرستنده : HaMeD

ﺍﻻﻥ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﺑﻮﺩﻡ ﯾﮑﯽ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﺑﭽﻪ
ﭘﻮﻟﺪﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺭ !!!......... |:

فرستنده : reza rahsepar

عاغا یه روزخالم عروسی کرده بودقراربودشب شام بدن.بعدازشام من داماد رو دیدم رفتم پیشش به جای اینکه بگم مبارکه گفتم قبول باشه.
من:(((
داماد:)))
مهمانهای حاضر:)))

فرستنده : mersad

میخوام اینبار که مراقب اومد بالا سرم گفت :
سرت بچرخه و تقلب کنی صفر رد میکنم ،
یه نگاه به سبک فانتزی بهش بندازمو بگم :
منو از صفر میترسونی ؟ برو از خدا بترس !
اونم که منقلب شده بگه اوکی هانی از یو ویش !!!
فانتزیه دیگه ممکنه وسطاش زبونشم عوض بشه ! پرابلم ؟

فرستنده : shey2nak

عاغا من یه دوست داشتم خیلی خالی میبست وسعی میکردبگه خیلی پولدارن!یه روز داشت درموردخانواده وفامیلاش صحبت میکردکه همه شون دکتری دارنداونم همه از کشورهای خارجی!رسیدبه خالش گفت:خالم دکترای زبان وادبیات فارسی داره.گفتم ازکجا؟!!گفت:از فرانسه!!!!
من:دی
دوستم:(((
ادبیات فارسی درفرانسه:O

فرستنده : Jooker

یه سری هم سوار تاکسی شدم از این تاکسی عتیقه ها که هنوزم دونفر جلو سوار میکنن :|
رسیدیم سر یه پیچ یهو در باز من از در آویزون شدم :|
ینی امکانات و ایمنی یه چیزی تو مایه های گوشی glx :|
جالبه پیاده که شدیم داشت در رو چک میکرد که خراب نشده باشه آخه نه اینکه من اندازه یه گودزیلا وزن دارم... :|

فرستنده : smj13سید مصطفی

خاطرات خنده دار


دوران پــــیـــش دانـــشـــگاهی یـــه دبـــیــر زیـــســـت داشـــتـیــم از بـــس اذیــــتــش کـــرده بودیــــم
یـــــه روز اومــــد ســـرکــلاس گـــفــت : مـــن از دســـت شـــمــا چــیکار کـــنـــم؟بـــه پـــیـــغــمــبر 
وقـــتــی مـــیـــخــوام بــیــام ســر کــلاس شـــما " اســـتــرســــ " دارم قـــر ص مـیـخـورم و.....
مـــن :-))))))
بـــچــه ها :-))))))))))
داشـــت هــمــیــنــجوری مــیگــفت کــه کـــلاس بـــــوووووومــــ تــــرکــــیــد بـــعـــد بــنــده خــدا
کـــه دیـــد جــــنـــبــه نــدارن بـــچــه ها ، از یــــه روش دیــــگـــه اســـتـــفاده کرد ، عــیــنـکـشو 
ورداشـــت عـــرقـــشو خـــشـــــک کـــــرد
بـــعـــد شــروع کــــرد فـــوحـــش دادن بـــه خـــودشـــــ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
مــــن :/
بـــچــه ها :////
هـــرچـــی فـــوحــش نــاجـور و نـــاموســـ **** ـی ( شــرمــنـده ام ) بــود بـــه خــودش داد بــعــد
کــه تـــموم شد عـــیـــنــکشو گـــذشـــت شـــروع کـــرد بـــه درس دادن
مـــن :////
بــچــه ها :(((((((
ولــــی تـــا آخـــر ســـال صـــدا از دیــــوار دراومـــد از ایــن بـــچـــه ها درنـــیــومـــد.....
خـــلاقـــیـــت داشــــت در حــــد......

فرستنده : مسیــحا G1.Killer

نمیدونم این اواخر چم شده مامانم پول داد بم گفت برو حلیم بخر واسه خواهرت هم یه بسته مداد رنگی بخر خوب عاغا ما بلند شدیم بریم اول رفتم سویچ ماشین رو برمیدارم میخوام بزنم به موتور بعد از تاملی فهمیدیم چی کردم رفتم دیگه کلید های موتور رو اوردم که برم یعنی خرید این مغازه حلیم فروشی روبروی نوشت افزاریست خوب منم رفتم داخل حلیم فروشی گفتم یه بسته مداد رنگی 24 تایی بده یارو از من پرت تر رفته ببینه کجا دارن بعد با خنده اومده میگه برو مغازه روبرویی منم که متوجه گندی که زدم شدم در حال تصعید شدن (تبدیل جامد به گاز) رفتم نوشت افزاریه دیکه اینجا اوجشه به اون میگم حلیم داری طرف شد =)) منم که طبق معمول ذوب بعد بش گفتم مدادارو بده دیگه داد منم اومدم خونه 
اما دیگه نتیجه گیری با شماست به من امیدی هست؟؟؟

فرستنده : mamado

بارسال مامانم اومده کارنامه گرفته همچین خندون بود که با خودم گفتم معدلم 19 شده اونم اول دبیرستان! خلاصه نیشم تا بنا گوش باز شده بود اومد جلو دوستام گفت خیلی خوب شدی بعد یه گوشه کارنامه رو بهم نشون داد چشام شد 4 تا نمرم رند شده بود18 مامانم اینقد خندون بود فرداش رفتم مدرسه کل کلاس دورم جمع شده بودن فکر کرده بودن شاگرد اول مدرسه شدم(از رو خنده های مامیم!اخه بقیه مادراشون عصبانی بودن) دختره همچین گریه میکرد که معدلش 19.89 شده بود و فکر میکرد من ازون بالاتر شدم! منم واسه اینکه ابروم نره گفتم معدلم 19.97 شده تا چند روز همه دورو ورم بودن بعد سر صف که نمره هارو خوندن تابلو شدم تا یه هفته نرفتم مدرسه اخه اینم شد مدیر؟ ابرومونو برد

فرستنده : ساراماگورا...

عاغا ینی معلمام معلما قدیم... سر جلسه امتحان زیست نوبت اول نشسته بودم خداییش انقد سخت بود نمیشد تنهایی حلشون کنی یه نگاهی به دور و برم انداختم دیدم هیچکدوم از مراقبا حواسش نیس منم شروع کردم با دوستم که اون سر سالن نشسته بود سر یه سوال مشورت کردن داشتیم به جواب میرسیدیم که یهو دیدم یکی از مراقبا که معلم ادبیات خودمم بود جفتم ایستاده! عاغا منو بگو یه لحظه فاتحمو خوندم بعد یه نگاهی به معلمم کردم دیدم ذوق مرگ شده و با خنده میگه مچتو گرفتم ینی اون لحظه داشت احساس میکرد اورستو فتح کرده خلاصه این که لوم که نداد هیچی بم بسکوت تعارف کرده میگه بخو جون بگیری!!! نه اخه چی بش بگی؟؟!

فرستنده : sh.slh

اونایی ک میگن دهه هشتادیا گودزیلان
من خودم دهه شصتیم
گودزیلا ک هیچ اژدهای آتش خوار بودم
ی بار در پنج سالگی خاله گرامیم ک ی پسر 10 ساله ی 12 ساله داشت اومده بودن با خانواده خونه ما
مادره هم مقداری تخم گل خریده بود که بکاریم و مدام میگفت باید قبلش یکی بیاد باغچه رو پا کن کنه
مادر و خاله رفته بودن خرید منم با این دو تا فرصتو غنیمت شمردم و برا پسرخاله هام با گریه ی داستان ساختم ک هر شب ی مردی میاد ب خوابم و میگه منو کشتن و توی باغچه شما خاک کردن تورو خدا کمکم کن
عصرش با مادر و خاله گلا رو کاشتیم توی باغچه
پسر خاله هامم هنوز با غضب نگام میکنن
یعنی من ی همچین وروجکی بودما

فرستنده : raha

عاغا تو خیابون با رفقا ایستاده بودیم که ییهو یه پسر و دختر اومدن از جلویه ما رد شدن. منم محض خنده به پسره گفتم : ببین انگار جنیفر لوپزو انداخته کنارش اینقد کلاس میاد!!!
آقا چشتون روز بد نبینه . . . دختره خیلی شیک و مجلسی اومد یکی محکم خوابوند زیر گوشم و گفت کودن من هیلاری دافم . . .
.
.
خدایا این تحریما با مردم چه کرده؟!!!!!!

فرستنده : محمد مهدی سلطانی

امروز داشتم با اتوبوس به سمت خونه میرفتم از غضا(غذا،غزا،قضا،قزا،قذا)یه خانوم سانتی مانتالی(به قول بچه های‏ خوش خنده هم بقل ما نشسته بود.یه آدرسی رو از من پرسید تا خاستم دهنمو وا کنم و اینو راهنمایی کنم یوهو کل اتوبوس به صورت خودجوش نقش نقشه ی ایران رو ایفا کردن.یکی از دورترین نقطه نسبت به ما داش آدرس رو شرح میداد(من موندم فقط این صدای ما رو از کجا شنید)یه نفر دیگه دوتا صندلی از ما جلوتر بود که گفت نه این اشتباه گفت.یکی دیگه هم گفت اگه از این راه بری راحت تری.خلاصه این خانوم بیخیال آدرس شد و همراه من صندلی رو داش گاز میزد.فقط یه سوال اینجا برام پیش اومده.اگه من به جای اون خانوم آدرسو میپرسیدم همه اینجوری جوابمو میدادن؟

فرستنده : yourghon

یه بار خونه تنها بودم رفتم سر یخچال دوتا کیوی برداشتم که بخورم ;یه لحظه جو منو گرفت اومدم مثله این دلقکا چندتا توپو با یه دست میندازن بالا و میگیرن(فهمیدین که؟!)بکنم که یکی از کیویا افتاد رو زمین ،منم اومدم اون یکی دیگرو بگیرم پام رفت رو یکی رو زمین و له شد(نامرد فکر کنم اندازه ۲ تا هندونه آب داشت هر قسمتو که نگا میکردی پر از آب کیوی بود!) حالا اون یکی دیگم از شانسه من صاف رفت افتاد تو قابلمه آبگوش (اینم خودم درشو برداشته بودم)دیوار پر از آبگوشت شد. حالا اومدم تمیز کنم از شانسه ما هم تلفن زنگ خورد هم آیفون،منم که تسلیم شده بودم درو باز کردمو خودمو آماده هر اتفاق ناگواری کردم ! اونام من بدبختو هر جور تونستن تحقیر کردن و هی میگفتن حداقل میموندی این پت(داداشم)هم میومد مت(خودم)!
ازون روز به بعد شدم سوژه فامیل هرجا میشینم بهم کیوی میدن و ......

فرستنده : mahdi10/30

یکی از فانتزیام اینه که یه اسب داشته باشم بعد با خانواده بریم کنار دریا من اسب سواری کنم دریا طوفانی بشه یه موج بزرگ بزنه منو اسبم ببره
بعد بابام از دور ببینم داره میاد طرفم و اسب رو نجاتش میده و من توو افق غرق میشم. مخاطب خاصم نداشته باشم که بیاد نجاتم بده فردا صبحش مامانم به بابام بگه کو دخترمون؟!!!!! 
بابام:حتما بازم پای کامپیوتره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامانم:شایدم با دوستاش رفته بیرون؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی فک کن نبودنم چقد احساس میشه؟؟؟؟؟؟

فرستنده : بچه مثبت

عاغا چند روز پیش تو دانشگاه امتحان داشتیم با عجقم(فهمیدین که مام آره)
من امتحانم رو دادم اومد بیرون منتظر عجقم باشم که بیاد بریم
رونیمکت نشسته بودم که یکی پسره ام اومد پیش من نشست بعد از چند دقیقه ازم پرسید داداش اداره مبارزه با نیروی مواد مخدر کجاس؟
حالا من چی بگم بش

فرستنده : V @ H ! D n

آغا دیروز رفته بودم داروخونه 
یه پسر دیگه ام همزمان با من وارد داروخونه شدیم
اول من اسم داروم رو گفتم که بیاره ازو اون پسره هم پرسید شما چی میخواین؟ پسره گفت یه قرص قطع اسهال میخوام! داروخونه چیه میگه واسه بچه میخوای یا واسه بزرگسال
پسره گفت: واسه بچه بزرگ میخوام

من که داشتم سرم رو میکوبوندم به دیوار
داروخونه چیه ام (0o0) 
:)))))))

فرستنده : V @ H ! D n

از مشتریان پروپاقرص محو شدن و از این جنگولک بازیا خواهشمند است بجای محو شدن تو افق برن تو لایه ازن محو شن تا بسته شه! حداقل یه خاصیت خوب داشته باشن چیه برن تو غربت محو میشن!! فرار محوها تا کی؟!!!!!

فرستنده : السالوادور

یکی از مارمولک بازیام تو بازی اسم فامیله
هیچ وقت کم نمیارم یه چیزی سر هم میکنم
برای مثال با ح
ماشین=حویدو (کلی دعوا و بحث با بازیکانا و سرانجام ختم به خیر)
شهر=حناوه (کلی داد و بیداد کردن که شما اطلاعاتتون پایینه این شهر تو عراق هست)
اشیا=حنرویی(جیغغغغغغغ شما بلد نیستین با این وسیله هوا رو از خشکی درمیارن و هوا پاکیزه میشه)
خخخخخخخخخ مارمولکیم برای خودم به دهه 80 بودنم افتخار میکنم همتونو جون به سر کردیم

فرستنده : dahe80

میدونید دهه شصتای عزیز من حقیر!!!!!!!!! اون سرویسی که با گلای تو پارک شامل تاج و دستبند و گوشواره و ... بود درست می کردیم با هیچ سرویسی عوض نمی کنم یا اون لباسی رو که خودم با دست خودم برا عروسکم درست می کردم(چقدم ضایع!!!) با لباس الماس نشان باربی هم عوض نمی کنم.

فرستنده : السالوادور

کلاس سوم دبستان که بودم یکی از فانتزیام این بود یه روز یه باند مسلح و اراذل اوباش حمله کنن به مدرسه و تموم بچه ها رو از دم تیربارون کنن و من یه تنه خانوم معلمو از بین راهروهایی که با خون بچه ها قرمز شده ردش کنم و با اعضای باند اراذل اوباش درگیر بشم و همشونو بدون صلاح سرد و گرم,بکشم و باصورت و دست و پای زخمیم خانوم معلمو از توی مدرسه ای که پر از جنازه ی بچه هاست و روی دیواراش خون پاشیده نجات بدم. تا اینکه وقتی لنگون لنگون میرسم به دم در مدرسه یه تیر بخوره وسط پیشونیم و به خانوم معلمم یه نیش خند تلخ بزنم و بگم فرار کن فرااااااااار...
راستی اون قدیما افق و محو شدن و کلا این قرتی بازیا نبوده.
بعــــــله

فرستنده : .::TiToNiCk::.

خاطرات خنده دار


یه مخاطب خاص داشتم خونشون روبروی خونه ما بود انزمان خیلی از مردم تلفن نداشتند شبها که میخاستم برم پیشش از داخل اتاق چندتاکبریت روشن میکردم اونم جواب میدادومیرفتم یه شب که برف زیادی اومده بود رفتم تو کوچه هرچی منتظرشدم نیومد دم در داشتم یخ میزدم از سرما یکدفعه چشمم به پنجره خودمان افتاد دیدم یکی داره کبریت روشن میکنه دست ازپادرازتر بگشتم خونه دیدم پدرم داره میخنده

فرستنده : نسل سوخته

همه میگن دهه هشتادیا خفنن. اینو داشته باشید از دهه شستیا: چندین سال پیش دوتا پسرعموم که بچه بودن داشتن با هم بازی میکردن. یکیشون که 6 سالش بوده به زور اسباب بازی اونیکیو میگیره. داداش 4سالش که عصبانی بوده میره آشپزخونه یه کارد بزرگ میاره جلو همه به داداشش میگه: اگه اسباب بازیمو ندی باباتو سر میبرم!!!!!! داداش 6 سالشم زود میزنه زیر گریه!! حالا جمع حاضر +باباشونم که اونجا بوده از خنده فک و شکم درد میگیرن. خودتون دیگه صحنه رو مجسم کنید...ما دهه شستیا ........!!

فرستنده : mmlmml777

تـــابســتون بــود...
بـــعد مـــنم از اوســتام حـــقـوق گـــرفــته بــودم داشــتم خـــیلی خــر کــیف و ســر ِحال بـا جـــیــب ِ پـــُر پـــول مـــیرفــتم خـــونــه..؟؟!!!
ســوار ِ تــاکــسی شــدم...
رانـــنده یــه مـــَرده مــُــسِـن و عـــینکــی بـــودO-O
درآوردم یـــه دوهـــزاری دادم بــهش..؟؟!!!
یـــارو شــاکــی شــد گـــُف :بــابا چــه وضـــعشه؟؟؟پـــول خــورد بــدید تــو رو قــرآن!!!
مــنم تــیریپ خـــســته از ایــنای کــه قــید ِ مـــالِ دنــیا رو زدن ورداشــتم و گــفـتم:حـــیف نیــست بــخـاطــر ِ دو تـــومـن صــورت ِ خــوشـکــلــتو چــین و چــروکــی مــیکنی؟؟؟ اصـــن بــقیش مـــال ِ خـــودت!!!
یـــارو یــدفــه نـــرم شــد گـــُفت:آخــه هــمه کــه عــین ِ شــما آقا نــیستـن بــقـیه نــخوان...تــا پــنجــاه تــومــنیه آخرشــو مــیخوان.!!!
مــنم حــرفشــو تــصدیق کـــردم و خــلاصـه ده دیـــقــه هــمینجوری درد و دلــو تــشکر از مـــن کـــرد...؟؟!!!
آخـــرش مـــوقـــع پـــیاده شدن گـــفــتم حـــاجی دســتـت درد نــکنه اون بــقیه ی مـــنم بدی مــمنون مــیشم...:)))))
یـــارو عــــینــه پـــلنــگه تـــیر خــورده داشـــت آتــیش مـــیگــرفت دس کـــرد یـــه دو تومــنی انداخــت رو صـــندلی شــاگــرد پـــولشــم کــم نــکرد...:((((
مـــنم خـــودمو زدم بــه اون راه پــولو ورداشــتمو راه اُفــتادم...
فــقط فــک کــنم پـــیر ِ مـــردِ مـــوقــع ِ رفـــتــن یــه چــی گـــُف تــو ایــن مــایــه هــا:،بــر پـــدرت لــعنــت...نـــمیدونــم یــکیشو گـــُف دیـــگــه...:))))))))))

فرستنده : لابسـتر

"خــــوش تـــریـن خــاطــره ی مــــن"
رفـــقــــا...
بـــالاخره دیـــروز تــــوبــه م عـــمــلی شـــد و شـــروع کـــردم بــه نــماز خـــونـــدن...
مـــــنتــها نـــمـاز ِ مـــن بــا نـــمــاز ِ شـــما فـــرق داره..؟؟!!!
بـــه قــــول ِ بــــهروز وثـــوق تـــو فـــیلــمــه "کـــندو" کـــه مـــیگــه:
"هـــر وقـــت دلــم مــیگــیره نـــماز مـــیخونم،هـــر جــاشم بــلد نــیسـتم صــلوات مـــیفرستم..."
مــــنم هـــر جــاشو بـــلد نـــیسـتم...
صـــلوات مـــیفرســتم...
فــــعــلأ کـــه نـــود درصـــد ِ نــــمازم صـــلــواتــه..؟؟!!!خخخخخخخخخ

فرستنده : لابسـتر

یه خاطره خوندم از بچه های خوش خنده که گفت من رو همه درو همسایه و اینا مهندس صدا میکنن و به خیال خودشون خیلی حالیمه و از این جرو چیزا بعد گفت که یه بار به این همسایه گفتم دارم میریم خوش خنده کار دارم خوب بگذریم منم خواستم یه بار همچین غلطی بکنم کاش نمیکردم (ضایع شدم) یه پیر مزده همسایمون هست گفت کجا آقا محمد ازین جنتلمن(ژنترمن- ژنتلمن)

هاست منم گفتم میرم خوش خنده بعد گفت خجالت بکش فکر کردی من این قد نفهمم بعدش هم گفت همین خاطذه هرو خونده بودم دیگه کلا ذوب شدم

شانس نداریم دیگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

فرستنده : mamado

من به این قضیه ی دهه هشتادیا تازه پی بردم گودذیلا ؟حیف گودذیلا
خواهر زادم 10 دقیقه پیش به من اس ام اس داده که (عین متن رو مینویسم)
سلام مهربون خوبی عزیزم ؟چه خبر؟ عزیزم برو تو حال پیش بوفه سمت راسته بوفه زیر فرش یه چیز ناقابل گذاشتم.حالا من بدبخت رفتم زیر فرش که هیچی کل بوفه رو ریختم بیرون بعد چند دقیقه اس داده خوابم نمیبرد میخاستم تو هم یه تحرکی تو خونه داشته باشی .اینا بچن هیولا هستن عایا؟ما همسن اینا بودیم با تف پفک به هم میچسبوندیم بخدا

فرستنده : piter

چن سال پیش رفته بودیم شهربازی,بعد من باخواهرم رفتیم ترن هوایی سوارشیم,بعد کلی چونه زدن جلوی کابین چهار نفره نشستیم,اولش کلی ذوق کردیم,اولین سربالاییو رف بالا خودمو اماده کرده بودم باتمام توان جیغ بزنم وقتی سرپایینی میرفت همه جیغ میزدن ولی من صدام در نمیومد,باد میخورد تو صورتم نفسم بند اومده بود,چشمتون روز بد نبینه وقتی رف سربالایی همه ساکت شده بودن حالا من: عرررررر....,خواهرم شوکه شده بود,بقیه م فک میکردن دارم مسخره بازی میکنم,خلاصه یه وضی بود خواهرم ک توبه کرد با من سوار وسیله بازی شه,خخخخخخخخ,اینطور ادم شوکه کنیم من....خخخخخ

فرستنده : گلِ یخ

نزدیک ظهر بود دیدم زنگ درمون رو میزنن از اونجایی که آیفون مون خراب بود از بنجره نگاه کردم دیدم یه بچه ی ۲-۳ سالست! تا منو دید گفت: سلــــــــــــــام!شما تو ساختمونتون بچه کوچیک ندارید؟
من: :|
گفتم:چی؟
گفت: من مالِ این خونه ام؟
بعد از تحقیقاتی که انجام دادیم فهمیدیم که اینا تازه به محل ما اسباب کِشی کرده بودن، اونم خونشون رو گم کرده بوده!!!
:)))))))))))))

فرستنده : 1Daneshj0o

عاقا یه روز بارون اومده بود پله چوبی داشتیم خیس شده بود که رفتم روش پا گذاشتم خلاصه از بالا با سرعت 120 چهار دستو پا فرود اومدم زمین.حالا بابایی منو نگا میکنه میخنده،به سر راهی بودنم شک نکردم

فرستنده : pit..boy

اعتراف می کنم که 9-8سالم که بود جلوی همسایه مون مریم آب جوب می خوردم که جلب توجه کنم...اونم با دوستاش هر دفعه منو می دید می گفت:علیرضا آب جوب بخور!!! منم سریع کلمو می کردم تو جوب یه قلپ می کشیدم بالا...وقتی با دوستاش می خندیدند انگار که دنیارو بهم می دادند...همیشه فکر می کردم یه روز زنم می شه تا آخر عمر براش آب جوب می خوردم که خوشحال شه...وقتی شوهر کرد کلی گریه کردم

فرستنده : Anakin

مامانم کافی میکس درست کرده داشتم نگاش میکردم گفت میخوری؟!
گفتم دستت درد نکنه قربون معرفتت واسه منم درست کن
میدونین چی گفت؟؟؟
نــــــــــــــــــــــه؟میدونین چی گفت؟
گفت نه تو چایی بخور کافی میکس گرونه!
ببینید بچه های تو سبدی و سر راهی و اینا وقتی به یه خونواده داده میشن یه حقوقی باید براشون درنظر گرفته بشه!
یعنی باید دوستشون داشت!درست نیست خدا رو خوش نمیاد!

فرستنده : s#s#&

آغا من سوم راهنمایی بودم از اون شاگرد زرنگهای مدرسه که با جاهلهای مدرسه دوست میشه خلاصه یکبار بعد هرگز خواستیم از مدرسه فرار کنیم نزدیک عید بود(عاقبت دوستی با دوستای ناباب)هیچی خیلی شیکو مجلسی از کلاس اومدم بیرون رفتم پای پنجره کلاس که دوستم کیفمو بده و الفرار چشمام به در مدرسه بود که ناظم نبینم یهو بعد چند دقیقه ناظم گرام کیفو از پنجره داد دستم منم کم نیاوردم گفتم شما چرا آقا میام خودم برمیدارم خوراکیمو رفتم تو کلاس زنگ بعدی ناظم در مدرسه رو باز کردو گفت هرکی دوست داره بره خونش مدیونی فک کنی من رفتم.....خداوکیلی شاگرد زرنگم باشی به درد کل مدرسه میخوریااااا

فرستنده : ehsan22

اقا این چهارتاباندای سینما خانوادگی تو چشم چپم اگه دروغ بگم.چندسال پیش عموم جوون مرگ شد و ماهم سخت داغدار بودیم طوری که نطقمون وا نمیشد. هرروز فک و فامیل و همسایه ها واسه عرض تسلیت میومدن.یه همسایه داشتیم پیرزن بود اومده بود خونمون واسه عرض تسلیت همینجوری که همه ساکت نشسته بودیم بیچاره اومد دلا شه از رو میز خرما برداره ززززززززارت ازش در رفت.حالا قیافه ما دیدنی بود یعنی من انقد پاهامو چنگ زدم که خندم نگیره زخم شده بود دیگه از قیافه خانواده م نگم براتون.خدایی دلمونو شاد کرد پیرزنه.لامصب اینجور موضوها تا ابدتو زهنه ادم میمونه حالا بگو 2.2 تا چندتا میشه مغزت رگ برگ میشه

فرستنده : آناهید

آقا این تبلیغ گوشی GLX هم جوکیه واسه خودشا..!!
داداشم دیروز صبح دستشو بد جور برید دوتا بخیه خورد..
بعدازظهر واسش اس ام اس اومد خواست گوشیشو از جیبش درآره نتونست دسش درد میکرد...بعد گفت:اااه اگه الان یه GLX داشتما راحت از جیب درمیومد... راست میگه والا...

فرستنده : pegah.16

پسر عموم رفته تایلند اومده... بابام بهش گفت: خب واسه چی رفتی تایلند؟؟؟
برگشت گفت خیلی طبیعت قشنگی داره بخاطر اون رفتم...
خب عزیزم چه انتظاری داری وقتی این حرفو زدی من زمینو گاز نگیرم؟؟؟؟

فرستنده : Mehran & A

خاطرات خنده دار


دیروزخالم ب مناسبت میلاد پیامبر مــــــــــولــــــــــــــودی داش کلی وسیله داددستمون ک خونشونو تزیین کنیم کاغذرنگیارو چسبوندیم خالم چن تاگوی داددستم گف اینارم بزن ب سقف گفتم چسب اینارونگه نمیداره ها گف چرا بزن منم زدم واومدم کنار ،مجلس شروع شد خالم هی شـــــــــــکلات میریخ روسرمردم خسته شدطفلی اومدبشینه این دخترخاله گودزیلای مام ی مشت شکلات برداش شوت کرد رومردم خورد ب سقف برگشت خورد ب گویه یهو تالاپ خوردروسر خالم گـــــــــــــــــــــــــــــووووووووووووومببببببببببببببببببب صداداد حالا مگه مردم میتونستن خودشونو جم کنن خالمم بین ناله هاش دادزدگف مگه نگفتم ایناروباچسب نچسبووووون(همراه با ی چشمک صدادار)؟؟؟؟نمیدونستم بخندم یابگیریَم :)

فرستنده : جــــوجــــوکــــوشــــولــــو

دیروز داشتم میرفتم جایی توایستگاه اتــــوبــــوس وایساده بودم دیدم کسیکه جلوم وایـساده یــــکی از دوستای صمیمیمه!من ب گمون اینکـــــــــه این دوستمه رفــــــــــتم محکــم کوبیدم روشونــــش گفتم چطوری خـــــــــــــــــرررررره؟ یارو ازشدت ضربه ای ک زدم 3 چرخ دور خودش زد یهو بــــــرگشت سمتم دیدم یاخــــــــدا اینکه دوسم نیس 
قیافه من :((((((((((((((((((((((((((
قیافه یارو :0
آب شدم طرفم فک کردمن کم دارم ی لبخندمهربـــــون زد وبرگشت 
سوار اتوبـــــــوس ک شدیم ازشانس گندم پیش من نشست منم کم نیوردم مث دیوونه ها ادا درمیاوردم ک لو نرم وقتی پیاده شدم مث اسب دویدم ک پیدام نکنه !!!ادم با افتابه شیرموز بخوره ولی اینجوری ضایع نشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فرستنده : جــــوجــــوکــــوشــــولــــو

داداش و خواهره دارن دنبال هم میدون..
بهشون میگم : عینه تام و جری از صبح تا شب فقط بیفتین دنبال هم....
مامانمم میگه :آره تو هم عین اون سگه ای که میاد حال هردوشونو میگیره
زندگیه ما داریم
در حاله حاضر :
مامانم
خواهر و برادرم
تام و جری
اون سگه
حالا این چرا ناراحته من نمی دونم

فرستنده : حسن پیکه

سلام. نمیدونم چی بگم، یعنی از شخصیتی مثل شما همچین رفتاری رو بعید میدونستم. اصلا از شما انتظار نداشتم که یه 
همچین 
کاری رو بکنید. نه تنها منو، بلکه خیلی های دیگه هم از این رفتارتون ناراحت شدن. نمیخوام لحنم تهدید آمیز باشه، ولی
مجبورم بگم اگه یه دفعه دیگه، فقط یه دفعه دیگه بشنوم که اینجور اتفاقی افتاده شاید مجبور بشم یه جور دیگه رفتار کنم
اصلا چه دلیلی داره که شما اینکارو میکنید؟
روشن گذاشتن لامپ اضافه، اونم درست زمان اوج مصرف برق؟
واقعا که...:|

فرستنده : حسن پیکه

داشتیم فیلم هندی میدیدیم!!!

. . . . . . . . .

سلمان خان با یه کلاش یه گردان زرهی رونابود کرد!!! گفتم بابا اینا خالی بندیه!!! بابام گفت خالی بندی اینه که راننده سیگار میکشه تو بوی سیگار میدی!!! :|

خخخخخخخخ
بابای باخبره ماداریم

فرستنده : حسن پیکه

این خاطره مال من نیست مال یکی از دوستامه. از زبون خودش میگم:
سر کلاس زبان نشسته بودیم دبیر از یکی از بچه ها پرسید: twice in week یعنی چی؟
( دقت کنید معنی این کلمه یعنی دوبار در هفته) پسره برگشته جواب داده: یعنی دو هفته در هفته.
دوستم سر کلاس)))))
من بعد از شنیدن این خاطره)))))))
دبیر زبان))))))))
خود پسره!!!!!!!!!!!))
مترجمان زبان))))))))))

فرستنده : ** تیز # هوش **

بچه ها خواهشا مردمو گمراه نکنید من شکست عشقی خوردم رفتم افق محو بشم ولی هرچی رفتم به افق نرسیدم اخه از این میسوزم که افق محو شد ولی من محو نشدم الانم میخوام برم توو سوراخ لایه ی اوزون گیر کنم کسی میدونه چطور باید برم؟
خواهشا مسولین محترم هوا فضا سیدگی کنن:-)

فرستنده : virangare 141

روز اول عید بود.خونه ی پدربزرگم جمع بودیم.با بچه ها قرار گذاشتیم تا بریزیم روی پسرداییم که دهه هشتادیو تا می تونیم قلقلکش بدیم.آقا شانس ما بی جنبه بازی در آورد خودشو خیس کرد و زد زیر گریه. خلاصه مام بی نصیب نموندیم و هر کی یه چیزی بهمون گفت.مام پشت دستمونو داغ کردیم که با دهه هشتادی جماعت شوخی نکنیم. حالام اگه حرف این حقیرو قبول دارین بی زحمت اون لایکو بکوبین...

فرستنده : puppy

دخترخالم با دختر هشت سالش اومده خونه ی ما(آره اونم گودزیلاس).تازه خوندن و نوشتن یاد گرفته.با خوشحالی اومده خونه میگه پسرخاله اسمتو نوشتن.(حالا منم گفتم پس تو کتاب گینس اسممو نوشتن).بهش میگم کجا اسممو نوشتن.برگشته میگه سرکوچه نوشتن ممد آواره.خوب مگه هر کی سیبیل داره باباته.هر کی اسمش ممده منم.خلاصه از اون روز آواره شدیم تا لفظ این گودزیلا

فرستنده : yourghon

دارم یه متن میخونم توش نوشته تو افق محو بشن!!!
میبینم معنی نداره...
بعد از دوسه بار خوندن دیدم عه!! این که نوشته تا موفق بشن!!!
از بس اینجا همه تو افق محو میشن چشمم قاطی کرده...
خدا نکنه یه چی سوژه بشه...
ملته جوگیره داریم ما

فرستنده : sami joon

دکی جون:
امروز میخواستم به مریضم بگم این داروها رو مصرف کن فردا بیا سونو گرافی گفتم داروهاتو مصرف کن سونو بیا فرداگرافی :/

فرستنده : نازی و دکی جون

شما ها هم بعد از عید با پلاستیک تو مدرسه همدیگر رو خیس می کردین ؟
شما ها هم وقتی کسی می خواست بشینه رو صندلیش تو مدرسه ، زیرش خودکار می ذاشتین ؟
شما ها هم انگشتتون رو نزدیک صورت همکلاسیتون می گرفتید ، می گفتید برگرد ، اونوخت انگشتتون می رفت تو چشمش ؟
شما ها هم جلو بوفه مدرسه وای می ایستادید ، اونوخت کسی جرأت نمی کرد خرید کنه ، چون به زور ازش می گرفتیم ، یا اگر می خرید به سرعت نور فرار می کرد ، بعد کوفتش می شد ؟
شما هم اینطوری بودین که اگر بقل دستیتون حواسش نبود کتابش رو می دادیم بقل دستیمون همینجوری رد می کردیم تا می رفت آخر کلاس ، اونوخت آخری نامردی نمی کرد جرش می داد کتاب رو ؟
شما ها هم از عقب کلاس می گفتین اوهوی خره ، اونوخت همه بر می گشتند ، منم می گفتم چیه مگه خری برگشتی ؟
شما ها هم اگر پوست پفک یا ساندیس می دید ، می ترکوندیشون ؟
شما ها هم ، همینطوری بودین ؟ چه دورانی بود دوران مدرسه ! هی روزگار .......

فرستنده : رضا 93

دیروز امتحان تعیین سطح زبان داشتیم تو دانشگاه
آقاهه برگشت گفت من قبلش بگم یکم صدای listening بده ولی شرایط برای همتون یکسانه
پخش کردن صدارو اصن افتضاحی کیفیت صدارو اینطوری براتون بگم
فرض کنید دوتا پیرزن ته زیرزمین با هم درگوشی حرف بزنن شما اینور زیر زمین با این ضبط دستیا صدارو ضبط کنید بعد بذارید پشت میکروفن پخش بشه
خوب یه جوری بذارید آدم بفهمه اینا اقلا به چه زبونی حرف میزنن

فرستنده : جــــــــــــــــــــــــواد

مخاطب خاصم ساعته 4 نصفه شب زنگیده! منم عینهو جنازه ای که تازه زنده شده باشه از خواب پریدم جوابشو بدم!!!!(صدام زار میزد که خوابیده بودم!!!) پرسیده: نخوابیده بودی که عجغم؟!!!! منه بدبختم خواستم مثلا تو ذوقش نزده باشم گفتم: نه بابا خواب کجا بود؟!!!! حالا پیله کرده که نصفه شبی به کدوم موش مرده ای اس میدادی که بیدار بودی؟!!!!!
مخاطب خاص نیس که یه پا شرلوک هلمزه واسه خودش!!!!!!فک کنم اگه بخوام تو افق هم محو بشم بیاد پیدام کنه و سوال پیچم کنه؟!!!!!
مخاطبه خاص مشکوکه دارم من؟!!!!!!

فرستنده : purya21

عاغا یه روز سرصف عابر بانک بودم هف هش نفر پشت سرم بودن.خواستم رمز کارتمو عوض کنم خودمو جوری گرفتم که هیشکی نبینه.رمز جدیدو زدم 1375 اما تکرار رمزو حواسم نبود زدم 1357.یهو همه با هم گفتن رمز اولت1375بود!!!(چجوری دیدن؟خدا میدونه)یه نگاه معنادار بهشون کردم که دیگه از این کنجکاویا(شایدم فضولیا)نکنن..........آخه این چه عادت بدیه.شاید من یه کار خصوصی داشته باشم.........والا به غرعان.........بزن لایکو

فرستنده : ایرانسل




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد