Jokestoon

وبسایتی بسیار جالب و دیدنی که در آن می توانید جدید ترین جوک ها ، خاطرات خنده دار و اس ام اس های جدید و عاشقانه را بخوانید

Jokestoon

وبسایتی بسیار جالب و دیدنی که در آن می توانید جدید ترین جوک ها ، خاطرات خنده دار و اس ام اس های جدید و عاشقانه را بخوانید


خاطرات خنده دار


دوستم بهم زنگ زده میگه اس ام اس درموردسرماخوردگی چی داری برام بفرستی؟؟ من:0 دوستم:) رییس مخابرات:/ سایتهای جوک و اس ام اس:×

فرستنده : ::آناهید::


یه بار کلاس نداشتم یه کلاس خالی پیدا کردم نشستم ردیف آخرش تا وقت کلاسم برسه !
هی درو باز میکردن منو میدیدن میبستن بعد دوباره...
چند دقیقه بعد درو که باز کردم برم دیدم یه ملت با استادشون دم در منتظرن کلاس ما تموم شه :-l

فرستنده : sabuadla


تو دبیرستان گفتن ناظم داره میاد. بچه ها گوشیارو جمع کردن دادن به نماینده چون با اون کاری نداشتن... یهو وسط تفتیش بازرسی بچه ها ناظم گف بعد اینا نماینده هم بیاد وسایلاشو بده!
اونم آروم رف وایساد جلو سطل آشغال آروم گوشیارو انداخت اون تو ... یهو داااانگ !!! سطل آشغال خالی بود :-l

فرستنده : sabuadla


خاطره دختر داییم:
چندوقت پیش یه شال از ایناکه پایینش ریش ریشه بهشون مهره وصله خریدم با کلی ذوق و شوق سرم کردم رفتم خونه مامان بزرگم پسر داییمم اون جا بود ..از اون جایی که گفتن حرف راستو باید از بچه شنید ازش پرسیدم شالم قشنگه امیر؟راستشو بگو... گفت اره خیلی قشنگه مثه این گاوایی شدی که زنگوله به گردنه شونه....
من:((((
امیر:)))))
انجمن حمایت از حیوانات اهلی:////

فرستنده : hotboy797


چن روز پیش بابام ب شدت داشت دعوام میکرد
انقد عصبانی شدم ک گوشیمو با تمام توان کوبیدم ب دیوار
طوری ک ب سلول های سازندش تجزیه شد
بابامم وقتی این صحنه رو دید ساکت شد
یعنی انقد از بابام حرصم گرفت ک دوس داشتم خودمو بکشم
بابا جون فقط عجل گوشی من اومده بود
چرا بعد خورد شدنش دیگه دعوا نکردی:-‏(‏

فرستنده : yahya az pa dena


چن ماه پیش تو خونه دانشجوئی ی دفتر داشتیم ک توپوق هارو توش مینوشتیم
و هر هفته و هرماه سوتی برتر رو انتخاب میکردیم
یعنی طوری رو هم تیز کرده بودیم ک کسی جرأت نداشت چن تا کلمه پشت سرهم بگه
ی پسره بود روزی چن تا سوتی میداد در حد پارالمپیک
ی روزی یه توپوق زد وحشتناک
خواست بگه یخچال برفک زده گفت یخچال برفپاک کن زده
ما هرچی گشتیم دفترو پیدا نکردیم پسره با لحن خاصی گفت اون اسنادو منهدم کردم!
منم با اعتماد ب نفس گفتم دوستان نگران نباشید نسخه پشتیبان رو الان میارم
بیچاره پسره چن تا سکته ناقص کرد!

فرستنده : yahya az pa dena


یادم میاد کوچیک بودم
تو خونه مادرم گفت برو مغازه آبلیمو بگیر، قابلمه ای هم که به همسایه دادیم رو پس بگیر
منم رفتم اول مغازه
تو راه تو کلم هی آبلیمو قابلمه میچرخید
خب بالاخره رسیدیم مغازه، داخل رفتم گفتم علی آقا یه قابلمو بدین!! گفت چی ؟!!! منم اومدم درستش کنم گفتم : چیز قابلمه دارین، گفت چی؟؟؟؟!!!!!!
خودم که از خجالت آب شدم
علی آقا هم که از نفس کشیدن افتاده بود
هی عجب دورانی بود

فرستنده : HaDi


دیدید وقتی چیزی یاد نداری میرید پای تخته همه بچه های کلاس اینجوری نگات میکنن:
:| :| :| :| :| :| :| :|
:| :| :| :| :| :| :| :|

فرستنده : allison


ما یه رفیق داریم اسمش مهرداد فکر کنم اسم خدای سوتی یونان باستانم مهرداد باشه از بس این بشر سوتی میده.
پدر بزرگش مرده بود داشتیم باهاش همدردی میکردیم می خواست بگه: مرگ حقه ،
گفت: حقش بود
من :(
رونالدو بعد از حرکت معروفش (پیکه) :) )))))

فرستنده : C.Ronaldo


رفته بودیم روستای فامیلمون واسه عید ببینیمشون . با پسرشون رفتم سر زمینشون یه چوپانه داشت میومد. سلام احوال پرسی کرد با فامیلمون. من رو که اومد معرفی کنه چوپانه گفت : چقدر قیافه ت اشناست کجا دیدمت!... اها یادم اومد تو فیس بوک !!
من :-o
مالک فیس بوک :-o
گوسفندا در حال چریدن :-o
سگ گله :-o

فرستنده : MR.X


چند روز پیش گوشیم از دستم افتاد تا سه هفته همه میپرسیدن گوشیت که چیزیش نشد ؟سالمه؟خوب کار میکنه؟خش که نیوفتاده روش؟همون روز دختر خالم با دماغ خورد زمین باباش بهش گفت پاشو خدتو جمع کن نمیتونه مثه ادم راه بره میخواد درسم بخونه....

فرستنده : manam dige


تابستون سال قبل ، آخر شب بود که خسته کوفته و خواب الود رفتم بخوابم، قبل خواب یه اس به دوستم دادم گفتم: شبت بخیر عزیزم،خوابای نیلوفری ببینی، بووووووووووووس
جواب اومد: به به شب تو هم بخیر عشقم، بابا جان کاشکی همیشه ما رو با دوستت اشتباه بگیری !!!
بعدش صدای خنده پدر مادرم خونرو برداشت
منx-(

فرستنده : محمدکیان - مشـــــــــهد


رفتم سوپری خرید کنم یارو اومده به فروشنده میگه سلام آقا سی دی خام دارین از این mp3 ها !!!!!!!!!!!!
فروشنده هم میگه اره
من :|

فرستنده : محمدکیان - مشـــــــــهد


بچه دبستانی که بودم فکر کنم دوم
مامانم خسته بود منم حوصلم سر رفته بود ..
هر کاری کردم باهام بازی کنه نشد رفت گرفت خوابید منم رفتم برچسب که تازه خریده بودم اوردم برچسبام شکلک بود مثله یاهو مسنجر..
بعد من اینارو می چسبوندن روی صورته مامانم بعد می کندم یه شکلک دیگه می زدم
بعد کم کم خسته شودم خوابم رفت
مامانم که بیدار شده بود منو صدا نکرده و رفته خرید که چیزی بخره
بعد میره تو مغازه ......
(اگه نفهمیدید : برچسبا رو صورش بوده متوجه نشده)
مامانم که نمی دونست :)
مغازه دار _o.0_
مامانم بعد که مغازه داره بهش گفته :(((
مغازه دار :)))))))))))))
من که.... :0

فرستنده : zeez


یه پسر خاله دارم 3 سالشه
یه روز براش یه بسته پفک بزرگ خریدم
بعد بهم هی می گفت :بخل (بخور). بخل بخل دیگه
من 1 دونه برداشتم خوردم بعد اومدم بعدی رو بردارم گفت : خیلی می خولی ها شام نمی خولی ها
بزال(بزار) بدنم بخول هول نزن
من :ا
پسر خالم :q
فامیلا :0
یونیسف :0
خالم :)))
روفتگر خیابون :)))

فرستنده : zeez


خاطرات خنده دار


دختره نوشته: دلم خیلی گرفته..!!!
بعد پسره اومده براش نوشته: چرا عزیزم؟؟؟ تو به این خوشگلی , هیکلت به این خوبی ...
چرا دلت باید گرفته باشه آخـــه؟؟؟؟!!!!
من هرچقد فک کردم دچار چالش فلسفی شدم اما آخرش نفهمیدم اینا الان چه ربطی داشت؟!!! :|

فرستنده : hotboy797


یه بار فرودگاهی بودیم دیدیم یه دختر خوشکل و معصوم وایساده یه گوشه داره واکس میفروشه. دلمون سوخت با دوستم گفتیم بریم ازش بخریم و کمکی کرده باشیم . خلاصه رفتیم پیشش گفتیم “خانوم دونه چند؟” برگشت گفت “۷۰۰۰۰ تومن” … گفتم “مگه این واکسو از چی ساختن خانوم؟”… چشتون روز بد نبینه یه لبخندی زد و گفت ” آقا اینا خاویاره واکس نیست

فرستنده : ترنم


زمستون پارسال بود دوستم با بدبختی از استاد ریاضی مهندسی خواسته بود تا یه بار دیگه ازش امتحان بگیره اونم با کلی التماس راضی شد برف اومده بود شدید دوستم داشت برفارو از رو ماشین پاک میکرد یه دفعه یه صدا گفت : اشکان بودی؟ اونم فکر کرد منم گفت په نه په!!! بعد یهو برگشت دید استاد وایستاده داره نگاش میکنه!!! بعد از کلی استرس و سکوت همگی زدیم زیر خنده.

فرستنده : ماه


دو سه روز پیش به یکی شماره دادم شب بهم اس داد یکی دو ساعت باهاش اس ام اس بازی کردم از اولش من گفتم اسمم شهریاره هر چی گفتم اسمت چیه نمیگفت. خلاصه اخرش موقع شب بخیر بش گقتم نگفتی اسمت چیه ها؟ بنده خدا اومد کلاس بزاره گفت : من همونیم که شبا تو آسمونه! منم گقتم :بیشتر توضیح بده متوجه نشدم:دی گفت مگه شب چند تا چیز تو آسمون داریم ؟ منم گفتم :خفاش هست جغد هست کودومشون ؟ بی جنبه گوشیشو خاموش کرد :دی
ملت اعصاب ندارن :)

فرستنده : hotboy797


وقتی بچه بودم یه سبد میوه بزرگ داشتم ازاینا که توش البالو میچینن. بعد بهش طناب میبستم و مینداختم دور کمر پسر همسایمون که چند سال از من بزرگتره میگفتم برو اسب من اونم چهار نعل میتاخت . حالا بعد بیست سال اومده خواستگاریم تو چشام زل زده میگه بچه بودم اسب بودم میذاری از این به بعد خر بشم
منم گفتم برام مهم نیست اخه من فکرکردم شاهزاده ی سوار بر اسبو اوردی

فرستنده : n@ghy


بابام : بده موبایلتو ببینم !!!
من: بابا یه لحظه وایسا رمزشو بزنم!
Delete SMS
Delete Video
Delete picture
Delete music
Delete private
Delete number
FORMAT MeMoRy CARD
من: بیا بابا من چیزی ندارم که ازتون مخفی کنم!
بابام: نه میدونم، من فقط میخواستم ساعتو ببینم!
من: |:
بابام: (:

فرستنده : hotboy797


دوستم پفک بهم تعارف کرد دوتا برداشتم گفت خب دیگه بسته .برگشت دستش خورد به درخت نصفش ریخت تو جوب!( کلید اسرار ) ... :)))

فرستنده : hotboy797


یکی از بچه ها لپ تاپش رو آورد پیش من ، وصلش کردم به مودمم که فایل دانلود کنم\
میگه دانلود نکن حجمم کم میشه ! :|
یعنی تا این حد :)

فرستنده : Danger.Man


.بچه بودم مامانم روز اول منو برد مهد کودک؛مربیا جلو اونا بازی گرگم و گله میبرم رو اجرا کردن ؛من شدم سردسته گله؛مربی هم شد گرگ؛
مربی:گرگم و گله می برم...
من با صدای بلند و رسا:تو غلط میکنی گله منو ببری :@
مربی :/
مامان :0

فرستنده : jigar tala


یه بار رفته بودم عروسی...
اومدم زبون بریزم و تعارف کنم و از این حرفا..که خواهر داماد و دیدم داشتم باهاش سلام علیک میکردم که گفتم:
سلام خوب هستین.خوش اومدین!!!!!!!!!!!

فرستنده : funny


یه بار با یه بنده خدایی دعوام شد در حد بزن بزن!!!بعد یهو دیدم وسط دعوا نشست شروع کرد خندیدن گفتم واسه چی میخندی؟؟گفت چرا وقتی مشت میزنی مثل این فیلم هندیا صداشم در میاری؟؟؟ :)))

فرستنده : hotboy797


با همکارم نشسته بودم خانومه اومده میگه : ببخشید من با این مدرکم که از اینجا میگیرم می تونم آژانس هواپیمایی بزنم
منم با خوشحالی گفتم : اون دیگه به ما مربوط نیست ما فقط مدرک میدیم باید برید « اداره هوا فضا » ...
همکارم :))))))
خانومه :o
من :|
ناسا:|
اداره تخیلی هوافضا:|

فرستنده : sam


امروز تو فروشگاه اسباب بازی خانمه فوردو برداشته بود داد به بچش گفت بیا این بی ام و رو بگیر!
من:||
کارل بنز:||
هیتلر:©©

فرستنده : Pedram


یه شب خونه دوستم بودم یهو بش گفتم از مردایی که فقط سیبیل میذارن چندشم میشه یه ربع بعد بابابش اومد دیدم تک سیبیل داره!

فرستنده : civil


با داداشم رفته بودیم نمایشگاه کتاب بعد وایساده بود جلوی یه قرفه داشت به یه کتاب نگاه میکرد منم به کتاب برداشتم نگاه کردم تو این فاصله متوجه نشدم که اون رفته اون ور تر یه دختره اومده جاش گفتم خوب داداش بریم جواب نداد منم دستشو گرفتم که بکشم دیدم دستش چه نرم شده نگاه کردم دیدیم دختره حالا ما میخوایم دس دختره رو ول کنیم اون ول نمیکنه!!!داداشم اومده میگه بی جنبه اینجا جای این کارا نیست.....

فرستنده : آق رسول


خاطرات خنده دار


تازگی ها هم یه تبلیغ دیدم که اصلا نمیتونم هضمش کنم.
باباهه میاد تو خونه میگه دخترم امسال دوست داری مسافرت کجا بریم؟
دختره میگه بابایی من از مسافرت میترسم.
باباهه میگه واسه چی عزیزم؟
دختر : آخه خیلی ها تو مسافرت کشته میشن
... بابا :غصه نخور دخترم بابا فکر اونجاشم کرده
بعد پرده رو کنار میزنه یه پراید پارکه.
دختره :هورااااااااااا ااا
بعدشم میگه سایپا مطمئن :|

فرستنده : farzad_bs


دوستم شیش واحد تابستون درس گرفت.کلاساشو رفت.موقع امتحان گفت حوصله ندارم بیام،شیس واحد حذف کرد.
من:’(
رییس دانشگاه =-O
دوستم;-)
انجمن حمایت از حیوانات وحشی:-*
والاه...

فرستنده : M0hammadjo0on


یه دبیر داشتیم تا میومد سر کلاس میشس تا اخرم پا نمیشد هر چی بچه ها اسرار میکردن پاشه رو تخته بنویسه،نمیپاشید.
صندلی بیرون میزاشتیم میرف می اورد...
یه روز اولای جلسه گوشیش زنگید رف بیرون جواب بده من فوری رفتم صندلی رو از پنجره انداختم بیرون.
فکرشو بکنید از طبقه سوم بیفته چی میشه و چه صدایی میده... وقتی اومد:O
تا اخر به همین حالت کنار تختهئ وایستاد

فرستنده : Chi begam


بچه ک بودم افسانه زورو رو نگاه میکردم و جوگیر میشدم
میرفتم از نونوایی و
مغازه ها دزدی میکردم میدادم ب فقرای شهر
حالا ک بزرگتر شدم
کارم شده سرقت بانک و خودرو های حمل پول و دادن اون ب افراد فقیر و بیچاره
واقعا مایع افتخار این مرزو بوم شدم
والااأاااأاااأ

فرستنده : yahya az pa dena


بچه ک بودم کارتون فوتبالیستارو ک میدیدم جو گیر میشدم
توپو برمیداشتم
و شروع میکردم شوت زدن
موقعی ک میخورد ب شیشه ها و خورد میشدن
پیش خودم کلی ذوق میکردم ک مثل کاکرو چ شوتهای قوی میزنم:-‏)‏

فرستنده : yahya az pa dena


دوران اول دبیرستان
اوج رذالت ما بود
هر روز کلاسو تعطیل
میگردیم و رو تخته سیاه کلی فحش مینوشتیم تا کسی سر کلاس نمونه
میخام بگم با چ مشقت و سختی هایی درس خوندیم
والا؛؛؛

فرستنده : yahya az pa dena


قدیما وقتی میرفتیم دم در همسایه و دخترش درو باز میکرد انقد خجالت میکشیدیم ک یادمون میرفت چیکار داشتیم
حالا دختر همسایه میاد دم در
داداش 5 سالم بهم میگه برو ردش کن بره
یه بار تو روش خندیدم کنه شده ول کن نیست
تفاوت نسل ها چقد زیاد شده!!!!:-‏|‏

فرستنده : yahya az pa dena


یادتونه سوپر ماریو بازی میکردیم
موقعی ک ب جوجه تیغی میخورد
چن متر میرفت هوا
بعد با چشمای گرد شده نگامون میکرد
الان دارم فکر میکنم تو اون لحظه با زبون بی زبونی داشته فحش بارمون میکرده:‏)‏

فرستنده : yahya az pa dena


قبلانا ک تازه داشت پشت لبمون سبز میشد هر روز صورتمونو اصلاح میکردیم تا ریشمون در بیاد
بابا میگفت پسر انقد نتراش صورتتو یه روز از دستش خسته میشی
حالا بعد از چن سال تازه ب حرف بابام رسیدم
کاش کوسه بودم!!!!!!
:‏)))‏

فرستنده : yahya az pa dena


کی یادشه ؟ :|
این کتک هایی که ما تو مدرسه خوردیم، اعضای القاعده تو زندان گوانتانامو نخوردن، کلن کتک از جمله وسایل کمک آموزشی پرکاربرد زمان ما محسوب میشد. خط کش، سیلی، جُفتک، خودکار لای انگشت
و ..
و.

یاد فیلم اره افتادم

فرستنده : محسن جون


یادمه دوره دبیرستان به معلما میگفتیم آقا نمره ی نوزده و نیم رو بیست میدی؟اونام میگفتن آره ولی آخر سر که کارنامه رو میگرفتیم همه نمره ها زیر پنج بود حتی بعضی نمره ها منفی بودن یه چیزیم بدهکار میشدیم!!

فرستنده : mohammad


چند روز پیش عروسی داداشم بود یه پسر خاله سادیسمی دارم برداشته بود تمام ته مونده های نوشابه ها رو از هر رنگ قاطی کرده بود ریخته بود تو یه ظرف رنگش بلانسبت مثل ... شده بود وسط عروسی پاشده یه دست زده به کمرش یه دستش هم نوشابه رو گرفته بالا میگه اینم از تولید ملی بابا یکی حمایت کنه از کار و سرمایه ی ایرانی من دارم اینجا تلف میشم.
پسرخاله :)
ملت وسط عروسی :)))))

فرستنده : *M *A *H *D *I*


دوستم یه پراید داره شیشش دودیه،بعد این یارو واسمون آش نذری آورده بود . این زنگ زد گفت بیا دم در آش بگیر،منم رفتم گرفتم ازش،یه انگشت خوردم بعد گفتم این چیه دیگه برو اینا رو بده به مادرت (به شوخی)بعد یهو مادرش شیشه ماشینو کشید پایین گفت سلام!!!!

فرستنده : razi joon


به همکارم میگم شماره خانم فلانی رو بده کار دارم ، میگه ندارم میگم داری میگه ندارم ، میگم داری ، یه شماره بهم داده میگه اینه ، زنگ زدم ، می بینم یه صدای خواب آلود و یواش داره جواب میده منم فکر کردم خواب بوده با کلی عذرخواهی و احوال پرسی میگم رمزتون رو میگم یادداشت کنین لطفاً، بعد می بینم همکارم بلند شده میگه یه نفر یه کاغذ قلم بده من میخوام رمزم رو یادداشت کنم
من در حالیکه بعد از چند دقیقه دوزاریم افتاده :((((
همکارم با کلی ذوق زدگی :)))))

فرستنده : sam


چن وقتی هست میرم بدنسازی
یه شونه تخم مرظ خریده
بودم ک بخورم
از باشگاه برگشتم دیدم اثری ازش نیست
بهم گفتن صامی(داداش 5 سالم)
شکوندتشون
با حالت عصبانیت بهش نگاه کردم
گفت هاااااااااا چیه
دو روز رفتی بدنسازی گردن کلفت شدی جوجه؟
من=-0
گنده لات محل=-0
دمبل های باشگاه=-0
رونی کلمن=0-
آرنولد شوتی=-0

فرستنده : yahya az pa dena


خاطرات خنده دار


به داداش 5 سالم میگم
بیا چن تا شنا برو
تا قوی بشی
میگه آخه چطوری اینجا شنا برم
حداقل یه تشت آب بذار تو حیاط تا توش شنا برم
من :-|

فرستنده : yahya az pa dena


مردم از بیکاری هرجا میرم واسه استخدام میگه باید کارت پایان خدمت داشته باشی حالا میخوام برم سربازی میترسم اونا هم بدون کارت پایان خدمت استخدام نکنن

فرستنده : mohammad


یه بار سر کلاس برنامه سازی معلم یکی از بچه ها رو برای نوشتن برنامه مقلوب عدد صدا کرد .
این بیچاره هم اصلا حالیش نبود برنامه سازی چیه
پاشد رفت سر تخته
کل کلاس هم منتظر بودن ببینن این چی می خواد بنویسه
شروع کرد
یه خط برای دریافت عدد به زبان برنامه سازی نوشت خط بعدی رو اینطوری نوشت
"عدد را مقلوب کن"
و خط پایانی رو هم به زبان برنامه سازی نوشت
معلم پاشد گفت کامپیوتر دختر همسایتونه که داری باهاش فارسی حرف میزنی؟؟
معلم :-<
بچه ها :)))))
شاگرد پای تخته =-|

فرستنده : *M *A *H *D *I*


تو یه مهمونی بودیم
داداش پنج سالم اومد پیش من
نشست
یکی از اقواممون ک قصابه
داداشمو صدا کرد
اونم رفت پیشش
داداشمو بوسید و گفت عمو منو
میشناسی؟
داداشمم گفت تو مگه همون کله پاچه فروشه نیستی؟
بیچاره آقاهه مثل گوجه قرمز شد و تا آخر مهمونی هیچی نگفت

فرستنده : yahya az pa dena


داییم اومده بود خونمون
بعد بابامو کشید کنار ک
باهاش خصوصی حرف بزنه
چند لحظه بعد مامانمم رفت پیششون
یه دقیقه بعد منم بهشون اضافه شدم
بعدش خواهر و برادرامم اومدن
داییم=-0
ما :-)

فرستنده : yahya az pa dena


مامانم بهم گفت مارو ببر تو شهر
میخایم لباس بخریم
داداش پنج سالم
با دادو فریاد اومد گفت که منم
میخام بیام
گفتم تو چی میخای؟
گفت هم لباس میخام هم شلوار
منو میگی
پکیدم از خنده: )

فرستنده : yahya az pa dena


خاطرات شیرین.
یه بارمعلم ورزشمون دروازه وایساده بود من هم می خواستم پنالتی بزنم!
حالا خودم موندم 4 متر دروازه 100 متر فضای  آزاد چرا من توپو زدم اونجایی که نباید می زدم؟
هیچی دیگه معلممون بی هوش شد مدیر و ناظما ریختن سرش به زور به هوش آوردنش.
انقدر ترسیدم که آخه نوک پا بد شوتیدم.
بنده خدا بهوش اومد باهام کاری نداشت فقط گفت : تا آخر سال از ورزش محروم شدی.

فرستنده : 09102xxx134 - بهنام ساران


یادمه یه مدت میرفتم باشگاه هنر های رزمی.یه کیسه بوکس داشتیم که کهنه شده بود.استاد هم برای اینکه خرج زیاد نشه واسش یه روکش خریده بود.
یه بار آورد امتحان کنه ببینه اندازش درسته یا نه.
بعد از امتحان کردن درش آورد و خواست ببره که یهو گفتم:
استاد بذارید تنش بمونه وگرنه واسش کوچیک میشه!!
استاد:=-|
بقیه:!:-)
خودم:-))
از اون به بعد دیگه باشگاه نرفتم!

فرستنده : hesabdar


رفتم مغازه " خدمات کامپیوتری" ، به یارو میگم : میخواستم یه برام یه چارت تو ورد طراحی کنید....
میگه: چارت؟؟؟؟ چارت چیه؟؟!!!!
میگم: همون جدول دیگه...
میگه: عَـــــــــــــــــــــــــــه... مگه تو ورد هم میشه جدول درست کرد؟؟؟؟
من:| خسته نباشید، خیلی ممنون...
داشتم از مغازه میومدم بیرون، صدا کرده میگه: آقا ببخشید اگه شما بلدید، میشه به منم یاد بدید؟؟؟؟
من :| :| :|
سوالی که پیش میاد اینه که کسی چاقو گذاشته بوده بیخ گلوی این بابا که مغازه " خدمات کامپیوتری" باز کنه؟؟؟؟؟ یعنی اگه بقالی میزد، روح استیو جابز میرفت رو ویبره؟؟؟؟

فرستنده : آقاجون


یه بار استاد ریاضی مون گفت: از کل کتاب امتحان میگیرم
دوستم یواشکی گفت: بیخود میکنی!
استاد هم گفت: چیزی فرمودید آقای مختاری ؟
دوستم یهو هول شد و گفت: بله...چیزه...گفتم از کل امتحان کتاب میگیرید ؟؟!!!!!
بیچاره تا یه ماه نمیتونست بیاد سر کلاس!

فرستنده : hesabdar


یه دوست داشتم اسمش شاهین بود.یه بار معلم ازش پرسید: میدونی شاهین یعنی چی؟
اونم گفت:آره یعنی عقاب!!
من:-))
بقیه:!:-)
معلم:=-|


 

فرستنده : hesabdar


یه زمانی تلویزیون فیلم امپراطور دریا رو میداد و منم همیشه بعد از تموم شدنش جو گیر میشدم و میرفتم حیاط یه چوب برمیداشتم و مثلا با دشمنای فرضی مبارزه میکردم
یه بار بعد از انجام اون حرکات داداشم بهم گفت کنار مدرسه مون یه دیوونه است از حرکاتش فیلم گرفتم بیا نگاه کن
گوشی رو گرفتم و هی نگاه میکردم سر در نمی آوردم دیوونه هه چیکار میکنه هی به داداشم گفتم:داداشی چیکار میکنه؟ اونم میگفت:آخر متوجه میشی!!
بعد دو ساعت دیدم از خودم فیلم گرفته و نشون خودم داده!!
یعنی اون لحظه میخواستم بمیرم!

فرستنده : hesabdar


ما یه همسایه داشتیم که من و داداشم خیلی ازش بدمون میومد. یه روز این خانم مریض شد و مامانم یه جعبه شیرینی خرید که عصر بره ملاقاتش. من و داداشم یواشکی رفتیم سراغ شیرینی ها و دونه دونه لیسشون زدیم و گذاشتیم سر جاش که مثلا خانمه شیرینی های لیس زده ما رو بخوره و ما دلمون خنک شه. عصر مامانم رفت در خونه شون، اما خانمه
خونه نبود. مامانم هم شیرینی رو آورد و گفت خانمه نبود، خودمون اینو بخوریم!!! حالا من و داداشم مونده بودیم کدوم شیرینی رو من لیس زدم و کدوم رو اون.

فرستنده : saman74


یه مادر بزرگ داشتم خدا بیامرزدششششش...اخر سادگی و مهربونی بود ,یه عمه هم داشتم که هنوزم دارم!! اون موقع مجرد بود هنوزم مجرده...!!سن اش هم دیگه خیلی بالا رفته واسه مقوله ازدواج ,این دو تا با هم زندگی میکردن.....مادر بزرگم عادت داشت صبح های زود پاشه نماز بخونه ...یه روز ساعت 5 صبح از صدای نماز خوندن ننه جونی بیدار شدم!!...همچینم نماز میخوند که هر کی میشنید خیال میکرد داره ورد میخونه...فقط خودش میفهمید چی میخونه...!!"غیللللللللل مضغوب الهههههههههههههههههههههه ولا الضالیل!!...خلاصه بلند بلند,غلط غلوط نمازه رو خوند و خیلی جدی شروع کرد به دعاااا..."خدایا ,تو رو به ابلفضل همه خوشبخت بشن برن...عاقبت به خیر شن...این اشرف هم شوهر کنه بره خوشبخت بشه...(یهو صداش جدی تر شد)من از شرش راحت شم کثافت بیشعورررررررررر...!!! ...شانس اوردم همسایه ها از صدای خنده هام 5 صبح نیومدن دم درررر....روح اش شادددد.

فرستنده : moosavi68


یادمه وقتی دبستان میرفتم معلممون درس گرفتن مخرج مشترک رو داده بود؛منم همیشه از مادربزرگم که یه پیرزن ساده و بیسوادیه به بهانه های مختلف پول میگرفتم؛رفتم پیش مادربزرگم و گفتم مادربزرگ باید مخرج مشترک بخریم ببریم مدرسه بنده خدا هم پول داد,خلاصه چند وقت ما به بهانه ی مخرج مشترک!از مادربزگمون پول گرفتیم.یه روز که تو کلاس بودم دیدم که مدیر اومده دم در کلاس و از معلم میخواد که من به دفتر برم منم بی خبر از همه ی دنیا به دفتر رفتم که دیدم مادربزرگم اونجا نشسته!دیگه تا ته قصه رو خودتون بخونید!بنده خدا اومده بوده مدرسه و با حالت شکایت به مدیر گفته این مخرج مشترک چیه که هی به نوه ی من میگید بخره بیاره؟!!!
یادمه اون سال مدیر منو با اسم مخرج مشترک صدا میکرد!!!

فرستنده : moosavi68


خاطرات خنده دار


مدرسه که بودیم ناظم مدرسه میگفت :بعضی از دانش اموزان دعا میکنند معلمشون بمیره تا چند روز کلاس نیان میگفت:خوب دعا کنیید پدرتون بمیره اصلا مدرسه نیاین

فرستنده : مهدی


ﯾﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻫﺮ ﺳﺮﯼ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺗﯿﮑﻪ ﻣﯿﻨﺪﺍﺧﺖ ..!ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺗﯿﮑﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺍﺯ ﮐﻼﺱ ﺑﺮﻥﺑﯿﺮﻭﻥ!ﻗﻀﯿﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﺳﻮﻧﺪﯾﻢ ﺟﻠﺴﻪ ﺑﻌﺪ ﯾﮑﻢ ﺩﯾﺮ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺣﺎﻻ چی ﻣﯿﮕﻪ !!!! ﯾﻬﻮ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺩﺍﺷﺘﻢﻣﯿﻮﻣﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﺻﻒ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺷﺪﻩ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﯿﺪﻥ؟ ! ﺩﺧﺘﺮﺍ ﭘﺎ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﺳﺘﺎﺩﮔﻔﺖ ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺮﯾﺪ ﻭﻗﺘﺶ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺖ 10بود

فرستنده : saman74


یه بار همه ی داییم ها و خاله هام و همسراشون و بچه هاشون همه و همه خونه ی پدربزرگم جمع شده بودیم.شب تا دیر وقت بیدار بودیم و بعد از اون چون همه خسته بودند هرکس یک طرف سالن خوابید.شب من خوابم نبرد و یه فکر ترولی به سرم زد.رفتم گوشی های همه رو از توی کیف هاشون و شلوارهاشون برداشتم.حدود15 تا گوشی شد.ساعت همه گوشی ها رو با هم یکی کردم و ساعت زنگدار همه گوشی ها رو واسه ساعت 4 صبح تنظیم کردم.هرکدوم از گوشی ها رو یه گوشه ی سالون انداختم و با خیال راحت رفتم خودمو به خواب زدم و منتظر شدم.شاید باورتون نشه ساعت 4 که شد 15 تا گوشی با زنگ های مختلف شروع کرد به زنگ زدن طوری که انگار یه سمفونی بزرگ در قب لوس آنجلس شروع نواختن کرده.همه مثل جن زده ها از وحشت نشسته بودند و بهم نگاه می کردند!و در اون لحظه من به این پی بردم که واقعا" من دارم توی این مملکت حروم میشم.باید برم دانشگاه های خارج.این جا فایده نداره.هیچکس قدر این هوش منو نمی دونه!

فرستنده : saman74


دوران دبیرستان که بودیم یه معلم ریاضی داشتیم که وقتی میومد سر کلاس از اول تخته سیاه شروع میکرد به نوشتن تا آخر زنگ یه ریز مینوشت ما هم که بچه درس خون هیچی نمی فهمیدیم .
یه بار ساندویچ خریده بودم که یه فکر شیطانی به ذهنم رسید یخورده از سس سفید رو مالیدم به تخته سیاه درست همون جایی که معلم شروع میکرد به نوشتن بقیه رو هم ریختم رو تخته پاکن
معلم اومد سر کلاس شروع کرد به نوشتن دید کج سر میخورده خط خطی میشه برداشت با پاکن پاکش کرد دوباره نوشت دید بازم نمیشه ،دیگه داشت دیوونه میشد هرچه قدر پاک میکرد بدتر میشد.
کل تخته سسی شد.
فهمید کار ماست ولی خب شد بچه ها لومون ندادن.
هیچی دیگه خلاصه مجبورمون کرد کل تخته رو بشوریم ولی جاتون خالی اونروز اصلا درس نداد!!!!
یادش بخیر!!!

فرستنده : *M *A *H *D *I*


دیروز بعد از این همه روز پسر عموم متنبه شده و روز آخری روزه گرفته،اون وقت شب که اعلام کردند عیده،همچین جیغ میزنه و سوت و هورا می کشه که انگار کل سی روز رو روزه گرفته،بنده خدا چه قدر بهش فشار اومده،آخه فک و فامیل مومنه ما داریم؟

فرستنده : 09376xxx768


شماهم یادتون میاد معلم ها آخر سال بهمون میگفتن هر نظری در مورد ما دارین بدین ،انتقاد هم بکنین ناراحت نمیشیم؟
من هی میخواستم دهنم بسته بمونه میدیدم هی گیر میدن خلاصه یه بار تصمیم گرفتم ببینم تا چه حد ظرفیت دارن؟؟
یه نامه نوشتم خطم رو هم عوض کردم که هیچ کس نفهمه با چند تا از دوستا قرار گذاشیم فقط اونا میدونستن کار منه
خیلی محترمانه نامه رو شروع کردم و هر انتقادی که به ذهنم میرسید نوشتم خدایی هیچ چیز بدی ننوشته بودم
بعد نامه رو گذاشتیم تو پاکت گذاشتیمش رو صندلی معلم
انم اومد بلا نسبت مثل چی نشست روش یکی از بچه ها گفت استاد یه پاکت رو صندلیه اونم پاشد برداشت نامه رو خوند قیافش خیلی جالب بود هر لحظه قرمز تر میشد در حد انفجار!!!!
پرسید کی این نامه رو نوشته هیچکس گردن نگرفت.منم که اصلا تو باغ نبودم!!!
نهایت انتقاد پذیریش اینجا بود که گفت اگه نویسنده اش رو پیدا کنم پایان ترمش رو 0 میدم.
خیلی حال داد ولی من تا آخر سال میترسیدم بفهمه کار منه بدبخت بشم .
شما از این کارا نکنید

فرستنده : *M *A *H *D *I*


یادمه اول راهنمایی بودیم.معلم پرورشی اومد و بعد از معرفی خودش گفت: درس ما درمسیر قرآنه و میخواهیم بدونیم که مثلا تو کدوم سوره اومده که نماز بخونید جهاد کنید روزه بگیریدو...
من به دوستم گفتم:نماز و جهاد نمیدونم مال کدوم سوره است اما روزه گرفتن تو سوره ی روزه اومده
پاشو به معلم بگو تا از همین الان بشی سوگلی کلاس!
این بیچاره ی از همه جا بیخبر هم پاشد, گفت: آقا اجازه.روزه گرفتن تو سوره ی روزه اومده!!!
جاتون خالی تا نیم ساعت خندیدیم!!

فرستنده : hesabdar


دخدره تو FB بهم کامنت داده :
اوپی؟ تی تال میسونی جی جی
من : ببخشید ، متوجه نشدم
دخدره : بابا، چی تالا میتونی جی جی، تِلا لالا نَتَردی
من : Remove and Block
روانی
بیمار
کجا بکوبم این سره لامصبو
اگه کسی میتونه ترجمه کنه به ما هم بگه بفهمیم آخر چی گفت..

فرستنده : maryam


تو روستا بودم که مریض شدم ، با هزار بدبختی رفتیم به نزدیک ترین شهر که برم بیمارستان ، رفتیم دیدیم بیمارستان تعطیله ، گفتیم بریم خانه بهداشت ، اونجام تعطیل بود از همسایش پرسیدیم طرف کجاست ؟ گفت رفته گاوشو بدوشه نیم ساعت دیگه میاد .

فرستنده : shahi 0123


یه مادربزرگ دارم باما زندگی می کنه.
هرروز سحر پا میشه با ما سحری می خوره.
صبح یه صبحونه تپل می زنه و بعدش یه ناهار مشتی می خوره.
موقع اذان که میشه میاد سر سفره افطار میگه:
قربون خدا برم تو این فصل تابستون نه احساس تشنگی می کنم نه احساس گشنگی!
ننه بزرگه داریم ما؟

فرستنده : 09102xxx134 - بهنام ساران


با دو تا از دوستام رفتیم دانشگاه اعتراض بزنیم آخه استاد بهمون داده بود 9.5 که مثلامشروط نشیم.
استادبرگه سه تامونوکشیدبیرون دوباره هرکاری کردهیچکدوممون بیشتراز6نشدیم.
9.5 شد 6 جهنم چیزی که باعث آبروریزی شدسه تامون آخربرگه امتحان نامه نوشته بودیم عمم فوت کرده بود نتونستیم بخونیم.استادهمچین نگاه می کرد.

فرستنده : 09102xxx134 - بهنام ساران


سر کلاس معماری جهان استاد گفت میخوام شفاهی امتحان بگیرم، ما هم هیچ آمادگی نداشتیم که درس 3 واحد عملی رو بخوائیم شفاهی هم جواب بدیم....
گفت میخونم بیائین جولی کلاس... همه داشتن سکته میکردن ، اسم یکی از پسرای کلاس و خوند دفه اول جواب نداد دوباره که اسمشو خوند دوستش بلند شد گفت: اجازه بدین پامپی شو عوض کنه.
کل کلاس رفت رو هوا :)))))
پسره هم 3 واحدو حذف کرد :|

فرستنده : b.sh.s


امروز صبح تو راه آهن مامورا یه پسررو گرفتن که داشت روزه خواری میکرد،
ازش پرسید شما از اقلیت دینی هستی؟؟؟
میگه نه من از اکٍثریت بی دین هستم
خدائیش من خودم هنگ کردم از حاظر جوابیش

فرستنده : رضا صادقی


یکی از سرگرمیهای من دادن آدامس اُکالیپتوس اُربیت به بچه های زیر پنج سال و دیدن عکس العملشون بعد از پنج ثانیه س!!!

فرستنده : رضا صادقی


توی پارک قدم می زدم یه بچه 3 یا 4 ساله دستاشو پشتش گره زده بود تند را میرفت مامانشم پشت سرش هی می گفت امیر محمد صبر کن وایسا کارت دارم.... یه دفه وایساد داد زد : اه... مامان ولم کن دیگه منم مشکلات خاص خودمو دارم!!

فرستنده : انوشیران
















414243444546474849505152

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد