Jokestoon

وبسایتی بسیار جالب و دیدنی که در آن می توانید جدید ترین جوک ها ، خاطرات خنده دار و اس ام اس های جدید و عاشقانه را بخوانید

Jokestoon

وبسایتی بسیار جالب و دیدنی که در آن می توانید جدید ترین جوک ها ، خاطرات خنده دار و اس ام اس های جدید و عاشقانه را بخوانید


خاطرات خنده دار


خانوادگی دور هم جمع شده بودیم.همه بودن..عمه.عمو.دایی..خاله..پدربزرگ و مادربزرگا..من و پسرخالم یه گوشه نشستیم داشتیم مسخره بازی درمیاوردیم میگفتیم میخندیدیم.یهو موقع مسخره بازی لبمو گاز گرفتم اخ گفتم .اونم هرهر با صدای بلند خندید..همه برگشتن طرف ما مارو نیگاه کردن که ببینن چی شده؟ جمعیت همه ساکت به ما زل زدن.منم خواستم بگم. لبمو گاز گرفتم.اشتباهی برگشتم گفتم:
هیچی!! محکم لبمو گاز گرفت!!
بزرگای فامیل)))00((((
پدرومادرامون )))))))))))))000000(((((((((((
اب شدیم اون وسط!! اصلا یه وضعی..هیچی دیگه از این به بعد نمیزارن منو پسرخالم تنها باشیم.حیثیتمون فنا شد..

فرستنده : ماهان


خانومه زنگ زده میگه: آقا ببخشید شما دیروز قرار بود
برامون " لینک" بیارین، چرا نیاوردین ، من هنوز ADSL م قطعه
کلا ملت باسوادی داریم
یادم رفت ازش بپرسم که لینک ADSL رو داخل جعبع بزارم یا پاکت بعدش بفرستم

فرستنده : yahya 7


دیروز با پسر عموم فوتبال بازی میکردیم
همسایمون اومد  باهاش سلام علیک کردیم
گفت پیرمردارو هم بازی میدید؟
گفتم آره حاج آقا بفرمایین
گفت پیر مرد باباته!
گفتم هااااااااااااااا ( کلن قفل کردم)

فرستنده : Dihave


تو مدرسه داشتن پاکت های جشن عاطفه ها رو جمع میکردن اونروزم دوست نزدیکم شده بود فیلمبردار بهش گفتم من انداختنی ازم مخصوص فیلم بگیر فردا تو مانیتور مدرسه نشون دادنی شهرت بشه..
صف ما که رفت من با یه حرکت خاصی داشتم به دوریبن لبخند میزدم که یهو پام گیر کرد به گوشه پله با سر رفتم تو جعبه همه پاکت ها رفت هوا...
من:)
دوستم :((
ناظم سگمون:O
(من به حالت ناظم میخندیدم که فیلمشو خراب کرده بودم)

فرستنده : amir hossein


یه بار با بابام بودم دنبال جای پارک میگشتیم ، اصلا گیر نمیومد
یهو یه جای پارک دیدیم ، اما یه چند متر ازش رد شدیم ، من پریدم پایین تا موقعی که بابام دنده عقب میگیره من جارو نگه دارم
در همین حین یه خانومی همینجوری با ماشین اومد داخل جای پارک ، انگار نه انگار که من دارم بهش اشاره میکنم که اینجا رو من گرفتم
بعد بهش گفتم خانوم مگه نمیبینی من اینجا وایستم تا اون ماشین ( با دست به پشتم که ماشین خودمون بود اشاره کردم) بیاد پارک کنه
زنه یه نگاه به من کرد خندید
من برگشتم دیدم ماشینومون نیست ، نگو جلوتر بابام یه جای پارک دیده رفته اونجا پارک کرده
آقا منو میگی ، موندم چی بگم.. گفتم الان این زنه پیشه خودش میگه این دیونست ، ماشین نداره توهمه ماشین زده .. گفتم ببخشید و سریع رامو کج کردمو رفتم

فرستنده : My heart broken*alone


ی روز تو خیابون
ی نخ سیگار داشتم
میکشیدم0
ی کام سنگین گرفتم ک یهو از دور
بابامو دیدم
شانس من اونم همون لحظه منو دید
سیگارو آروم انداختم زمین
ولی جرات نکردم دودشو بدم بیرون
چشمتون روز بد نبینه
حدود ی دقیقه ای نفس نکشیدم
حدارو شکر گوشی بابام زنگ خورد و مشغول صحبت شد
منم خواستم آروم نفسمو بدم بیرون ک ب شدت سرفم گرفت
ولی اثری از دود نبود
از اون روز صدام گرفته
و سینم درد میکنه
گمونم چن تا سرطان با هم گرفتم

فرستنده : yahya az pa dena


دو روز پیش کلاس فیریک صاف نشسته بودم بعد معلم چربی های من رو دیده بود فکر کرده بود بدنساز هستم !! از اول کلاس تو کف بدن من بود چندبار هم اومد عقب کلاس یه چندتا مشت زد من هم بدنم رو سفت کردم این هم حسابی باور کرده بود من بدنساز هستم بعدش فردا که داشت حضور غیاب میکرد رسید به اسم من گفت رضا صادقی ! هاااااااااااااا همون بدنسازه هست که بدنسازی کار میکنه ! ... کل کلاس ترکید !!! الان یک روز از اون ماجرا میگذره جرات ندارم سرم رو تومدرسه بلند کنم !
LoooooooooooooooooL

فرستنده : رضا صادقی


دانشگاه بودم دوتا دختر ترم اولی جلوم بودن؛اولی به دومی گفت:وای یادم رفت از استاد بپرسم؛درسش دفتر چن برگ میخواد:(
من :O
دخترا :(
سازمان سنجش :|
سازمان ناسا :|
اوباما :|
دفتر صدبرگ :|
کارت دانشجویی :|

فرستنده : وحید


ما قبل ماه رمضون به اتفاق خونواده تصمیم گرفتیم که به مشهد برای زیارت بریم که خدا طلبید و رفتیم و مادربرزرگمم که تنها زندگی میکرد قرار شد ببریم واونم به کسی نگه.
آقا مارفتیم و سه روز و سه شب اونجا موندیم و خیلی با مادربزرگم خوش گذشت،وقتی که برگشتیم رمضون شده بود،مادر بزرگمو بردم گذاشتم خونش همینکه نشستیم یه چایی بخوریم باهم خواهر مادربزرگم که کوچیکتر هم هست زنگ زد و داشت تبریک ماه رمضون رو میگفت که قبول باشه ایشا.. وفلان.مادربزرگم فکر میکرد مشهدو میگه وتو جوابش میگفت ایشا... خدا قسمت شما بکنه خیلی خوش گذشت،سه روز بیشتر نموندیم و... منم افتاده بودم زمین میخندیدم چون بعد ده دقیقه صحبت کردن خودش متوجه شد...

فرستنده : Music & joke


خواهر زادم رفته کلاس اول ابتدایی.کلاسشون با دخترا یکیه تو مدرسه دخترونه.آبجیم واسش گوشی خریده که میره میاد اگه چیزی شدزنگ بزنه.
اونوقت عصر اومده خونه.یه سره داره یا اس میده یا زنگ میزنه.
من به شوخی گفتم ماهان شیطون شدیااا.
میگه دایی دوازده تا دختر تو کلاسمون هستنا باید به همه بگم رسیدم یا نه که نگران من نشن!!!
من =-O
برات پیت:-(
سازمان حمایت از دختران که هووی هم هستن:’(
فرانچسکو آلوز :-!
والاه

فرستنده : Mohammad_7honar


میگن تو جهنم ناهار دیزی با دوغ فراوون میدن،
بعد ناهار که چشات سنگین میشه و خوابت میگیره ، تا میای چرت بزنییه فرشته بنام کرمائیل میاد، نخ میکنه تو دماغت!!!

فرستنده : MoTeZaaD



شماره دوستمو تو گوشیم به اسم "low battery" سیو کردم

از اون به بعد هر وقت نیستم و دوست دخترم زنگ مى زنه مامانم گوشیمو میزنه به شارژ!!!

فرستنده : MoTeZaaD


تو تاکسی داشتم پیامک میزدم یه بابایی کلشو کرده بود توی گوشیم دراون سطح که دیگه خودم نوشته های گوشیم رو نمیدیدم خیلی عادی تایپ کردم :
« کلتو بکش کنار پدرســـگ »یارو ریلکس روشو کرد اونور!!!
کلاً به نظر من باید با این حرکات فرهنگی جامعه رو اصلاح کرد!!

فرستنده : MoTeZaaD


یارو تو مسابقه به یکی از شرکت کننده ها می گه از تمام حواس پنج گانه تون برای رسیدنبه گزینه درست کمک بگیرید ! کصافط انتظار داری بره گزینه ها رو لیس بزنه !

فرستنده : MoTeZaaD


داشتم ماشینو از توی حیاط میبردم بیرون یهو مامان بزرگم از توی بالکن داد زد :
ننه نیوفتی تو جوق
- گفتم جوق نه جوب
جوب نه جوووووووی
مامان بزرگم
من :|
لغت نامه دهخدا :)

فرستنده : MoTeZaaD


خاطرات خنده دار


همه نیمه ی گمشده و مکمل شونو پیدا کردن…
فصل دو نفره ها رسید ما هنوز متمم مون رو هم ندیدیم !
به ۳۰ درجه هم راضی شدیم دیگه ! نبود ؟؟؟ یه ۱۰ درجه ؟؟؟

فرستنده : MoTeZaaD


یه دفتر خریدم ١١ تومن ، موندم توش بنویسم یا قاب کنم بزنم به دیوار …

فرستنده : MoTeZaaD


یکی از مشکلات دوران تحصیل اینه که وقتی گرسنت میشه نمیتونی درس بخونی ، وقتی هم که سیر میشی نمیتونی درس بخونی …
ولی مشکل اصلی تر اینه که حد وسط نداره لامصب ، یا گرسنه ای یا سیر !!!

فرستنده : MoTeZaaD


روز اول مهر تنها کار مفیدی که انجام میشد نیمکت بندی بچه ها بود…
کوچولوها نیمکتای اول
درازا نیمکتای آخر
روز دوم باز هرکی هرجا دلش میخواس مینشست …

فرستنده : MoTeZaaD


رفتم داروخونه یه قرص ضد حساسیت گرفتم.
تو عوارض جانبیش نوشته:
سردرد، سرگیجه، نفخ، حالت تهوع، اختلال در خواب
دو بینی، اختلال در تشخیص، نارسایی کبد، نارسایی کلیه
نارسایی قلب، سکته قلبی، سکته مغزی، مرگ ناگهانی !
فکر کنم اگه سیانور می گرفتم، عوارضش کمتر بود!

فرستنده : MoTeZaaD


میخواین بدونین تنهایی یعنی چی؟
تنهایی یعنی بری توالت ,کارای لازم رو انجام بدی…
بعد شیر آب را واز کنی و ببینی ای دل غافل!! آب نیست…
اونوقت داد بزنی یکی آببرسونه…
ولی کسی نباشه یه آفتابه آب بده دستت!!!
هی وای… ببخشید اشک جلوی چشمامو گرفته دیگه نمی تونم ادامه بدم…

فرستنده : MoTeZaaD


به نظرم یه عده پیدا بشن اسپری و مام نذر کنن دم مترو پخش کنن
خیلی بیشتر ثواب می‌کنن تا جوجه‌کباب بدن توی بهش‌زهرا !

فرستنده : MoTeZaaD


یه رفیق دارم ۱۷۰ قدشه حدودای پنجاه کیلوئه
هر وخ خیلی گشنش میشه آب دهنشو قورت میده همون واسه سیر شدنش کافیه!

فرستنده : MoTeZaaD


یک قانون همواره ثابت تو خونه ما
هر موقع یکی از ما میره حموم مامانم شروع به ظرف شستن میکنه!

فرستنده : MoTeZaaD


طرف اومده با عصبانیت می گه این یارو زبون آدمیزاد حالیش نمیشه
بیا تو باهاش حرف بزن…
نفهمیدم داره به من فحش میده یا به یارو!!

فرستنده : MoTeZaaD


رفته بودم امتحان تو شهری برای گواهینامه...اولش افسره اومد خودی نشون بده...گفت:همه تون جمع شین...من اینجا با هیچکی تعارف ندارم... هیچکس رو هم الکی قبول نمی کنم چون بعدا دربرابر جون شما مسئولم... هفته قبل رفته بودم سر صحنه تصادف برای کارشناسی...راننده می خواسته تراک آهنگ سی دی رو عوض کنه و خودش و همه خانوادش رفتن تو دره و ماشین منفجر شد..فقط تیکه های بدنشون رو باید جمع می کردی..هیچی ازشون نمونده بود.
منم اومدم مثلا خودشیرینی کنم بگم خیلی حواسم به سخنرانی شماست.. گفتم: ببخشید سرکار اگه همشون که درجا مردن اونوقت جنابعالی از کجا فهمیدید می خواسته تراک عوض کنه.......یعنی جمعیت منفجر شد از خنده
گفت: تو بیا بیرون.. کارتکست ام بیار... یه خطی روش کشید گفت تا 3 ماه دیگه اینجا نبینمت...
بچه ها به نظر شما مگه من چکار کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فرستنده : وحید


بابام معتقده چون با آب وضو میگیری و غسل میکنی دستکاری تو کنتور آب حرامه اما دستکاری کنتور برق و گاز مشکلی نداره

فرستنده : sasi


انگار من روزی یه دونه سوتی ندم روزم شب نمیشه!
ماگرگانیا یه بازار تره بار داریم به اسم نعلبندون دیشب رفتم انگور بخرم فروشنده گفت قیمت ها همه یکیه گفتم آقا لطفاً یه شوخه بزرگ واسم بزارید
وااای آب شدم از خجالت

فرستنده : mahsa - gorgan


قابل توجه همه دهه شصتارو از این دهه هفتادیا گرفتم بلاخره مرد باشید همه دهه 60 اگه خوندنو خوششون اومد لایک بزارن البته فقط آقا پسرا.
دیروز داشتم با ماشین از تو کوچه رد میشدم دیدم 4 5 تا بچه هفتادی دارن فوتبال بازی میکنن منم واسه انتقام از اونا و اینکه بفهمم قبلنا بزرگترا چه حالی میکردن با این کار از رو دروازشون که آجری بود رد شدم و زدم داغان پاغان کردم بازیشونو.عجب لذتی عجت حالی....

فرستنده : alireza aye


هههی یادش بخیر یه زمونی تصویر تلویزیون که قطع میشد میگفتیم برق صدا و سیما رفته دوتا هم چیسسس چیسسس میکردیم ولی انصافاً درست میشد ها...
دهه شصتیا میدونن چی میگم

فرستنده : BageR


خاطرات خنده دار


یه بار بابام اینا رفته بودن بهشت زهرا.بعد یکی از دوستای بابام زنگ زد گفت حاج آقا کجاست؟منم بچه بودم خواستم با احترام حرف بزنم با جدیت تمام گفتم:حاج آقا تشریف بردن سر قبر باباشون.هیچی دیگه یارو گفت بی ادبو قطع کرد.اعصاب مصابم که تعطیله کلا.

فرستنده : MiSsa


اعتراف میکنم عید قربان گوسفند میخواستیم قربانی کنیم بابام گفت پاهای عقب گوسفند رو بگیر من نگه داشتم و قصابه هم پاهای جلوشو نگه داشته بودش بعدش من ناشی بازی در آوردم با مشت میکوبیدم تو شکم گوسفنده !!!!!
گوسفند : (((((
من :))))))
قصابه :)
سازمان حمایت از چرندگان : O

فرستنده : رضا صادقی


اعتراف میکنم یه بار که خونمون مهمون اومده بود(منم بچه بودم)رفتم آشپزخونه به مامانم گفتم میوه میخوام مامانم گفت: بذار مهمونا برن بعد بهت میدم
من به مهمونا گفتم: کی میرید تا مامانم بهم میوه بده؟!!
بعد مامانم گفت:صبر کن مهمونا برن نشونت میدم
دوباره رفتم گفتم:
تورو خدا نرید بعد از رفتن شما مامانم میخواد منو بزنه!!
بچه بودیم دیگه!!☺☺☺☺

فرستنده : hesabdar


امروز مثلا می خواستم سر برادر زادمو گرم کنم . نشوندمش براش عمو زنجیر باف خوندم . میگم :"عمو زنجیر باف، بله ...زنجیر منو بافتی ، بله...پشت کوه انداختی ،بله...بابا اومده، چی چی آورده،نخود و کیش میش،با صدای چی ؟" میگه:"با صدای علی عبدالمالکی!!!
 فرستنده : sabuadla


بچه خواهرم 5 سالشه نه گذاشته نه ورداشته برگشته پرو پرو به بابام نیگا کرده میگه بابا بزرگ یه میمون ( منظورش عروسک بود ) خریدم قد تو بابام کم نیاورد گفت این دفعه خواستی بری بخری سایز بابای الدنگتو بخر بچه :|
بعد دید من دارم زیرزیرکی میخندم یه پس گردنی هم به من زد :|

فرستنده : sasi


توی تاکسی نشسته بودم، دو تا آقای مسن هم عقب نشسته بودن.نزدیک پیاده شدنشون یکی به اون... یکی گفت:به خدا اگه بزارم دست تو جیبت بکنی! من حساب میکنم...بعد از راننده پرسید : ببخشید چقدر شد؟راننده: هزار تومن !یهو یارو برگشت به راننده گفت: آدمــــــی ؟؟!!راننده گفت : جـــان ؟مرد : گفتم آدمی یا نه؟راننده گفت : حرف دهنتو بفهم درست صحبت کن!یارو دوباره گفت: نه.. آدمی؟؟!راننده هم با عصبانیت ترمز کرد برگشت عقب گفت :نــــــــه ... فقط تو آدمی!یارو گفت : یعنی چی؟
من میگم آدمی هزار تومن
؛یا دوتاییمون باهم هزار تومن!!

فرستنده : sabuadla


آقا یادتون مدرسه میرفتیم دعا دعا میکردیم معلمه وسط را یا تصادف کنه یا بمیره.بالاخره یه طوری بشه نیاد.ما یه معلم داشتیم نه تنها این هیچ وقت غیبت نداشت بلکه یه روز که تو تهران برف شدیدی اومده بود ات اون عین خرس قطبی راه افتاده بود مدرسه آقا ما هم همچین لجمون گرقته بود میخواستیم همون جا تیکه تیکش کنیم والا!!!!!

فرستنده : حسام


آقا ما یه روز خسته از دانشگاه برگشته بودیم . رسیدم خونه سریع لباسا وشلوارمون درآوردیم راحت با ش...رت
گرفتیم خوابیدیم دیگه داشت شب میشد که از زیر ملافه دیدم چراغا همه روشن و یه عده هم دارن با هم حرف میزنن.چشمتون روز بد نبینه ما گفتیم دیگه آبروم رفت.عمم بود با خانواده اش.نگو نخواستن من بیدار کنن.دیگه هرجوری بود خودمه 2ساعتی اون زیر به خواب زده بودم که رفتن

فرستنده : حسام


3 ساله که بودم مادر مادربزرگم !! زنده بود اون موقع یادش بخیر من رو خیلی دوست داشت همیشه میگفت رضا بیا اینجا میرفتم از کیفش یه هزار تومنی در میاور به من میداد من هم بلافاصله میگفتم بهش : (( ای کره خـــــر !! )) اون هم خوشش میومد دوباره بهم پول میداد .
ای کاش الان زنده بود باز بهش فحش میدادم !!!!!!!
قدر بزرگتر هاتون رو بدونید

فرستنده : رضا صادقی


داییم مغازه لوازم آرایشی داره بعدش نمایندگی یه پنکیک به نام VQV( وی کیو وی ) رو داره و کلی مشتری در روز هم داره یه روز تو مغازه نشسته بودیم یه دختر غربی !!! با عجله اومد تو گفت ببخشید پنکیک وَووووواو رو دارید ؟؟
من :O
داییم :)))))
شرکت سازنده :OO
دختر غربی :I
یعنی واقعا به عقل جوون های امروزی و سوادشون شک کردم خودشون رو یه جوری درست میکنن فکر میکنی مثلا خیلی با سوادن اما یاد ندارن یه حروف اینگلیسی رو درست بخونن !!!

فرستنده : رضا صادقی


شیرین ترین شیرین کاری که تو دوران دبستان داشتم این بود که یه روز همه گچایی که ریخته بود پای تخته رو با هزار بد بختی و روی میز رفتن ریختم روی پنکه،یه عالمه هم گچ از دفتر کش رفتم و با کفش رفتم روشون اوناهم پودر کردم ریختم رو پنکه ... سر کلاس که پنکه رو روشن کردیم کلاس مه شد،اصن یه وضعی !!!
خودتون تصور کنید دیگه
 

فرستنده : shervin7


یه روز صبح زود رفته بودم خونه دائیم از قضا اون روز کار ساخت وساز تو خونه داشتن
منم نشستم وهنوز چیزی نگفته دائیم گفت صبحونه درست کنید
منم با هزارتا قسم گفتم من صبحونه خوردم ومیل ندارم واگه درست کنید میرم و...
آخرش پسر دائیم که سنی نداشت پرید گفت :منظور بابام صبحونه واسه کارگراست نه تو
واین شد که من سالی یه بار دارم میرم خونه دائیم

فرستنده : صالح


یه پسره هست تو باشگاه بدنسازی هرموقع می خواد پرس سینه بزنه از بین 60 نفر آدم منو صدا می کنه تا کمکش کنم.
هرموقع هم میرم وسط کار خندش میگیره هالترو می زاره جاش.
میگم:برای چی می خندی؟
میگه:تورو می بینم خندم می گیره شبیه محمدرضاگلزاری البته بعداز پاشیدن اسید رو صورتش.
شیطونه میگه وسطای پرس زدن کمکش نکنم هالتر زیر گلوش بمونه.

فرستنده : 09102xxx134 - بهنام ساران


3 ساله که بودم با بابام رفته بودیم مغازه میوه فروشی دوست بابام !!! بعدش من جوگیر شدم یه سیب زمینی کوچولو دیدده بودم بعنوان اینکه اون سیب زمینی شبیه داداشمه دزدیدمش !!! حالا الان 16 سالم شده دوست بابام هر وقت من رو میبینه میگه راستی داداشت رو خوردی ؟؟؟؟ ای سیب زمینی دزد !!

فرستنده : رضا صادقی


بچه که بودم دوست داشتم همه کار هام رو خودم انجام بدم ! یه جورایی مستقل بودم ( 4 ساله بودم قضیه مال اون موقع هاست ) بعدش هر وقت کسی میخواسته بند کفش هام رو برام ببنده با افتخار میزدم تو گوشش و میگفتم رضـــــا خودش !
هر کس هر لطفی بهم میخواسته بکنه میزدمش و میگفتم رضا خودشــــــــــــــــــ !!!!

فرستنده : رضا صادقی


خاطرات خنده دار


هنوزم منتظرم یه روز یه خانوم و آقای پولداری بیان خونمون بعد مامانم بگه عزیزم ما تا حالا بهت دروغ گفته بودیم اینا پدر و مادر واقعی تو هستن

فرستنده : MoTeZaaD


تو مغازه خرازی وایساته بودم،که دختر اومد تو...
می خواست بگه،کش نیم سانتری دارید؟(از این ها که قطرشون نیم سانته)
گفت نیم سانت کش بید...
و جالب تر از اون فروشنده بود که جدی گرفته بود و با دقت داشت کش را میکشید تا نیم سانتر جدا کنه بده...

فرستنده : Abiii


اعتراف میکنم که تا سنین نوجوانی وقتی کلمه ی دوزندگی رو میدیدم میخوندم 2 زندگی بعد کلیم فکر میکردم ینی چیکار میکنن توی این 2 زندگیا ؟؟؟

فرستنده : ناشناس


پری روز رفتم داروخونه دارو های گیاهی یارو خیلی شوت بود بش میگم 4تخمه دارید میگه نه.بش میگم واسه سرفه چی دارید میگه 4تخمه:-(
2 تا بسته آورده میگم یکی میخوام رفته یکی دیگه آورده نزدیک بود و دوست داشتم با لگد برم تو لوزالمعش

فرستنده : alireza aye


رفته بودم واسه امتحان رانندگی، خیلی هم استرس داشتم. نوبت من که شد افسر بهم گفت دنده عقب برو. من هم که کلی هول شده بودم به جایاینکه دستم رو بذارم پشت صندلی و برگردم عقب رو نگاه کنم دستم رو انداختن پشت گردن افسر و محکم داشتم می کشیدمش طرف خودم!

فرستنده : allison


می خواستم دیوار رو سوراخ کنم. مطمئن نبودم از زیره جایی که می خوام سوراخ کنم سیم برق رد شده یا نه. محض احتیاط فیوز برق رو قطع کردم که برق نگیرتم.... بعد از اینکه دریل روشن نشد کلی غصه خوردم که سوخته!

فرستنده : allison


هر وقت میرم توی بانک قبل از اینکه ببینم چی کار دارم و برم نوبت بگیرم، سریع با یه نگاه تمام دوربین های بانک رو چک می کنم و سیستم امنیتی بانک رو اسکن می کنم و روش های سرقت از اون بانک رو آنالیز می کنم. بعد دقیقا همون موقع به ذهنم می رسه اگر واقعا کسی توی بانک بتونه اون ابر بالای کله ام رو ببینه ممکنه دستگیرم کنن، بعدش هم زود به خودم میام!

فرستنده : allison


توی کلاس icdl که اموزش میدادم یکی از کارآموزا خیلی ضعیف بود. گفتم مگه تو خونه تمرین نمیکنی ؟ گفت : نه کامپیوتر ندارم!! گفتم : پس واسه چی اومدی کلاس کامپیوتر؟؟ گفت : بابام گفت اول برو مدرکشو بگیر بعد واست میخرم!!
بابای محترم ایشون ! د لامصب مگه ماشین میخوای بخری واسش که اول بره گواهینامه بگیره؟؟ این تحریم ها چه کرده با مردم خداااااا ... :-|

فرستنده : MR.X


اقا تا ننشستی پای سیستم که واسه  خوش خنده خاطره خنده دار بفرستی هرچی سوژه تو فامیل هست تو سرت بندری میرقصن! همینکه میشینی پای سیستم انگار فرمت میشه مخت! نمیدونم چه حکمتیه! شاید خدا میخواد شما ندونید چه فک فامیل داغونی داریم ما =))

فرستنده : MR.X


یه روز میخواستم تریپ عصبانیت و پولداری بردارم
گوشیمو پرت کردم رو مبل ، لامصب کمونه کرد کم مونده بود بیوفته زمین !
قلبم اومد تو حلقم !

فرستنده : MoTeZaaD


هر بار از بیرون میام بابام میپرسه کجا بودی
منم هربار میگم بیرون بودم
بعدش دیگه هیچی نمی پرسه
کلا دوست داره فقط مطمئن شه خونه نبودم!

فرستنده : MoTeZaaD


یادشــــ واقعا بخیر کلاس اول یه معلم داشتیم آقای رستمی خیلی خیلی مهربون بود کل مدرسه عاشقش بودن واقعا جالب به بچه های کلاس اولی حروف الفبا درس میداد و بهتون بگم اگر شما اون موقع بودید واقعا عاشقش میشدید یه پیرمرد قد بلند بود که موها و ریش هاش همه سفید بودن و خیلی مهربون بود یه کتاب هم نوشته بود ! الان از اون موقع حدود 10 سال گذشته یه پسرعمو دارم الان کلاس اوله شاگرد همون آقای رستمیه ! یه روز که این رو فهمیدم با تعجب پرسیدم : یعنی هنوز زنده است ؟؟؟ رفتم مدرسه دیدم وای بر من این آقا مثل همون موقع ها ؛ قدر معلم هاتون رو بدونید

فرستنده : رضا صادقی


یه معلم داشتیم کلاس سوم دبستان آقای یزدی زاده بود ! همه دوستش داشتن با بچه ها خیلی مهربون بودش بعدش جالب بود یه امتحان از کل درس ها میگرفت اسمش رو میذاشت مسابقه علمی بعدش مثلا به نفر اول 40 تا شکلات میداد ( بخدا راست میگم ) !!! به نفر دوم 35 تا و نفر سوم 30 تا بعدش یه کمد داشت توش پر از شکلات های رنگارنگ بود که از اون تو در میاوردش یه کمد دیگه هم داشت مخصوص شکلات های خوشـــمزه !!! به نفر اول فقط از اونها میداد ؛ هـــــــــــی یادش بخیر هیچوقت از اون کمد مخصوص شکلات نخوردم !!!

فرستنده : رضا صادقی


از اون دسته آدم هایی هستم که سبیل میذارن ! با اینکه فقط 16 سالم بود پارسال اما اندازه میرزا کوچک خان جنگلی سیبیل داشتم !!! یه روز تصمیم گرفتم گوشه سبیل هام رو بزنم فقط مواظب بودم یواش یواش که یدفعه یه خط صاف وسط سبیل هام افتاد جالبه سریع صورتم رو شستم رفتم بیرون با افتخار همه اینطوری نگام میکردن :
O I o
ــــ
بعدش وقتی رفتم خونه تمام فک و فامیل به من خندیدن گفتن خب پسر جون چرا وقتی این اتفاق افتاد کل سیبیل هات رو نزدی ؟؟ من هم با افتخار گفتم چون شبیه ezio در بازی assassins creed
شدم !!!! واقعا خودم موندم چرا اون موقع اینقدر از خودم ممنون بودم !!!!

فرستنده : رضا صادقی



من خیلی سردو گرم چشیدم تو زندگی: دیوار سمت راست اتاقم پشتش خالیه و رو به آفتاب،دیوار روبه رو پشتش خالیه رو به آفتاب یه پنجره بزرگم داره،سقفم که... .کلا زمستونا فریزره تابستونا ماکروویو.

فرستنده : winter_boy


خاطرات خنده دار


اعتراف میکنم بچه بودم فک میکردم یه کشور داریم اسمش خارجه
کلن 2 تا کشور داریم ایران و خارج

فرستنده : I=∅


اعتراف میکنم حتی تو دوران راهنمای که مدرسه میرفتم
از زمستون که کاپشن میپوشیدم دیگه میپوشیدم تا آخر مدرسه ها
حالا فک کن منو زیپ کاپشنو میکشیدم تا گلوم تو هوای داغ شیراز دارم از مدرسه میام
تازشم هرکی متلک مینداخت جدی جوابشو میدادم چون اصلن نمیدونستم منظورشون چیه!!!!!!

فرستنده : I=∅


دوران دورانه المپیکه ما هم که حسابی رفتیم تو جو المپیکو دیگه المپیکی سوتی میدیم. چند روز پیش وارد فیسبوک که شدم دیدم یکی از دوستان خبر فوت یکی از دوستانش رو داده بود .پائینش هم یه نفر دیگه خبر بیماری یکی از دوستانش رو داده بود و طلب دعا برای شفاش کرده بود . من یه 2,3 دقیقه ای حواسم جای دیگه بود بعد که برگشتم کامنت بذارم حواسم نبود کی مریض بوده کی مرده.اشتباه زیر پست اونی که مرده بود نوشتم خدا شفاش بده زیر پست اونی هم که مریض بود نوشتم خدا رحمتش کنه .آقا اینارو نوشتیمو یه چرخی هم تو فیسبوک زدیم و رفتیم بیرون . فرداش که وارد فیسبوک شدم توی جفت پستها اینقدر بهم بد و بیرا گفته بودن که خودمم از خودم بدم اومد . مخصوصا تو اون پستی که طرف مریض بود گفتم خدا رحمتش کنه.

فرستنده : I=∅


من تا سن 3-4 سالگی پستونک میخوردم بعد یه روز گم شد مامانم بهم گفت که قورتش دادی! دیگه نباید پستونک بخوری اگه میخوایش باید از تو شکمت در بیاریم تا همین چن وقت پیش فکر میکردم واقعا خورده بودمش! نمیدونم چرا هذم نمیشد فقط!!! چن روز پیش از صندوق اسرار آمیز انباری پیداش کردم اشک شوق از چشام ریخت بعد یهو با پستونک اومدم تو خونه با صدای بچگونه گفتم مامان پستونکمو نخورده بودم یه ساعت خندیدیم

فرستنده : I=∅


نبوغ ونقشه هایی که من تو فرار کردن از مدرسه داشتم مایکل اسکوفیلد توی فرار از زندان نداشت....من حیف شدم.

فرستنده : winter_boy


تو دوران مدرسه،اگه اونقدی که جلوی در دفترو کلاس واستادن واسم جذابیت داشت سرکلاس نشستن میداشت،حداقل یه پرفسوری دانشمندی چیزی میشدیم.یعنی کل نقشه هاوعکس هاولکه های رودیوارو تعدادموزاییکای توی سالنو حفظ بودما.
این رشته رو باید دانشگاهی کنن...

فرستنده : winter_boy


دارم تراوین بازی میکنم ( محبوبترین بازی اینترنتی ) دختره بهم نامه داده میگه بیا تو اتحاد من رضا ! من تعجب کردم اسمم رواز کجا میدونه بهش نامه دادم ازش پرسیدم :u??? بهم نامه داده گفته : (( بیتربیت پررو ! به من فــــحش میدی حالا ؟؟؟ الان با منجنیق بهت حمله میکنم حالت رو جا میاریم تا بدونی اینجا مثل کوچه خیابون نیست زورت بیشتر باشه !)) جالبه بهم حمله زده بود وقتی حملش انجام شد تمام نیروهاش کشته شده بودن و من پیروز شدم تو دفاع !
من :)))
دختر:(((
مخترع تراوین : I
نفر اول سرور :

فرستنده : رضا صادقی


به بابام میگم همین الان سوئیچ مزاد3 رو هم بدن بهم دیگه برام ارزشی نداره
اون موقع که باید ماشین داشته باشم نداشتم دیگه ازسنم گذشته.
بابام میگه:خوب خیالمو راحت کردی داشتم برات پرایدقسطی می گرفتم.
نتیجه:براچی دوپهلو حرف می زنی ماشین می خوای رک و راست بگو ماشین می خوام.

فرستنده : 09102xxx134 - بهنام ساران


ازبس به مشتری های مغازه درجواب مرسی گفتناشون گفتم بسلامت چندوقت پیش رفتم داروخونه پولوکه دادم متصدیش گف مرسی منم سریع گفتم بسلامت!!!! همه زدنزیرخنده
واااااای انقدضایع شدم که نگو

فرستنده : mahsa - gorgan


چندشب پیش تولد نوه داییم که مث خواهرزادم دوسش دارم بود جاتون خالی جوجه کباب دلچسبی رومیز بود بعد ازخوردن غذا خواستم تشکرکنم گفتم مرسی واقعاخوشمزه بود دستتون دردنکنه گف بازم بکش دیکه تعارف نمیکنم منم خواستم لفظ قلم حرف بزنم گفتم قابل تعارف نی؟؟؟همه زدن زیرخنده
یکی نی بهم بگه مرغ به این گرونی غذای اعیانی قابل تعارف نی؟؟؟

فرستنده : mahsa - gorgan


بقال سر کوچمون داشت جنس خالی میکرد تو مغازش اومدم بهش بگم خسته نباشی هل شدم گفتم:خسته نشی؟؟؟؟؟
یعنی ادم زیر اب قلیون بکشه اینجوری ضایع نشه!؟!

فرستنده : ice bOy


ﺗﻮ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻧﺸﺴﺘَﻢ ﯾﻪ ﭼَﻦ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪِ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍُﻓﺘﺎﺩ ﺣﺪﻭﺩﺍَ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﺎ100ﺗﺎ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ، ﯾﻪ ﺩَﻓﻪ ﻓَﻬﻤﯿﺪﻡ ﺩَﺭﻭ ﺧﻮﺏ ﻧﺒﺴﺘَﻢ، ﺩَﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐَﺮﺩﻡ ﺑَﺴﺘﻢ، ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮐﻪ ﯾﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩِ ﻋﯿﻨﮑﯽِ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺤﯿﻔﯽ ﺑﻮﺩ، ﺧﯿﻠﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﺳَﺮﺷﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﺪ ﻋﻘﺒﻮ ﻧﯿﮕﺎ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻟَﺤﻦِ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﺣﺎﻟﯽ ﮔُﻒ: "ﮐَﺴﯽ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷُﺪ؟؟" ﯾَﻨﯽ ﺗﺮﮐﯿﺪﻡ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ

فرستنده : hotboy797


عموم تازگیها رفته بود مکه دو تا بچه داره یه دختر 4 ساله یه پسر 10ساله اونا رو هم با خودش برده بود میگفت وقتی احرام بستن دختر عموم میمومده داداشو اذیت میکرده فرار میکرده هر وقت که اون می خواست یه چیزی بهش بگه میگفت وای نباید حرف بد بزنی تو محرم شدی این بیچاره هم میمونده
دختر عموم :d
پسر عموم =-|
عمو و زنش :))
!!!!!!!!

فرستنده : *M *A *H *D *I*


یکی از آشناهامون تعریف میکرد:
یه بار بابام من را فرستاد برم نوار تفلون بگیرم....
من هم که مودب بودم در حد لاشومپانیه فرانسه،پیش خودم فکر کردم این هم مثل خونه،که مودبانش میشه خانه...مودبانه نوار تفلون،میشه نوار تفلان!
خلاصه رفتم مغازه و گفتم بی زحمت یه نوار تفلان بدید،اونم جدی گرفته بود و به من گفت،برو فلان جا بگو تا نوار طفلان مسلم بت بده!!!

فرستنده : Abiii


من از این بچه مثبتایی بودم که نهایت فحششون بی ادب بود.یادمه اول دبستان بودم با یکی از دوستام سر شکستن خط کشش دعوام شد اونم بهم گفت اون چشمای باباقوریتو وامیکردی که خط کشمو میدیدی...
منم تا حالا این اصطلاحو نشنیده بودم وقتی که دیدم توش کلمه "بابا" داره فکر کردم داره به بابام توهین میکنه منم به صورت کاملا حق به جانب گفتم بابای خودته بی ادب!!! :|
چند سال بعد فهمیدم که چقد در حقم اجحاف شده که چهارتا فحشم بلد نبودم بدم...

فرستنده : E.A









نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد