بابای من بهم گفته چطور ثروتمند شده؛ یه روز یه سیب تو خیابون پیدا میکنه برش میداره ۲۰۰ تومن می فروشتش ! - خوب بعدش !؟ بعد با اون یه ۲۰۰ تومن دو تا سیب میخره، هر کدوم رو ۴۰۰ تومن میفروشه ! - خوب بعدش !؟ بعد عموش میمیره بهش ارث میرسه … خخخخخخ
فرستنده : ❤milad❤
این پفک جدیدا رو تف میزنی نمیچسبن به هم . از قصد اینجوری ساختن تفریحاتمونو ازمون بگیرن :d
فرستنده : ❤milad❤
اونروزی یکی از بچه محلهای قدیمیمونو دیدم گفتم: حالت چطوره؟ گفت: چه حالی! گفتم: چرا؟ گفت: نامزدم بعد از 4 سال ولم کرد رفت! گفتم: ای بابا اشکالی نداره ما هم اونروزی یه شیشه سیر ترشی 4 ساله داشتیم از دست مامانم افتاد زمین شیکست!!! یعنی حال عجیبی بهش دست داد وقتی عشقشو با سیر ترشی مقایسه کردم
فرستنده : ❤milad❤
اینروزا آدم جرات نمیکنه با کسی درد دل کنه! یارو تا ثابت نکنه ازت بدبختتره ولت نمیکنه......
فرستنده : نورالله محمدی/مهمانشهر بردسیر
همه مان یک روز بالاخره بر سر این دو راهی خواهیم ایستاد. آنجا که همسرمان خواهد گفت :
" یا من ، یا فیس بوک؟!" و چه لحظه ی سختی ست، لحظه جدایی از همسر....... خخخخ
فرستنده : نورالله محمدی/مهمانشهر بردسیر
ی روز سه تا دیوونه رو مینداژن تو یه اتاق
دوتاشون میرقصیدن
یکیشون نشسته بوده و هی میگفته سبز آبی قرمز
ازش میپرسن تو چرا نمیرقصی
میگه من رقص نورم
فرستنده : yahya az pa dena
یه روز یه مسابقه میزارن که هر کی بتونه از بالای یه آبشار بلند خودشو پرت کنه پایین یک میلیون دلار بهش جایزه میدن
ملت هم جمع شده بودند بالای آبشار تا ببنین کی داوطلب میشه که یهو میبنن یه یارویی خودشو پرت کرد پایین
همه میرن پایین آبشار خبرنگارها جمع میشن دور یارو
بهش میگن ما جسارت شما رو تحسین میکنیم چی شد که تصمیم گرفین این کار مهم رو انجام بدین؟
یارو پا میشه لباسشو تکون میده میگه:من این چیزا حالیم نمیشه اگه اونی که منو حل داد رو پیدا کنم پدر و مادرشو میارم جلو چشمش!!!
فرستنده : *M *A *H *D *I*
از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم
شانه هایت را برای خر سواری دوست دارم!!
فرستنده : hesabdar
آقا اصلا یه وضعیتیه ها
امروز داشتم میومدم خونه رفتم سوار آسانسور ساختمون شدم
یه پسر بچه ی 2ساله هم با مامانش هم سوار شدن
بچه هه اول که نمیذاشت من سوار آسانسور بشم ،هی میگفت نیا خونه ما نیا خونه ما و حلم میداد
بالاخره بهش فهموندیم که من نمیرم خونشون
سوار شدیم هی به من میگفت نخند نخند
آخرش هم داشتن میرفتن مامانش گفت خداحافظی کن
پسره هم گفت نیگم به این بچه پروو که میخواست بیاد خونه ما
من|:
مسعولین محترم|:
مخترع آسانسور|:
ما جلو بزرگترمون پامونو دراز نمیکردیم|:
فرستنده : ali n.g.i.e
دو رفیق در رستورانی نشسته بودند.
اولی با همان لقمه ی اول فلفلی خورد و اشکش درآمد.
رفیقش گفت چی شد؟ چرا گریه می کنی؟
او از شیطنت نگفت فلفل تند بوده تا دوستش نیز گر بگیرد لذا گفت : هیچی یاد داداشم افتادم که اعدامش کردن.
دومی همدردی کرد و او هم لقمه ای با فلفل در دهان گذاشت و اشک او هم در آمد.
اولی بهش گفت چی شد؟ تو چرا گریه می کنی؟
دومی گفت : گریه ام گرفته که چرا بجای داداشت، احمقی دروغگو مثل تو رو اعدام نکردن
فرستنده : رضا صادقی
کلمات کلیدی : خاطرات خنده دار | جوک جدید | جوک با حال | سوتی های احمقانه | اعترافات با مزه | داستان طنز | شعر خنده دار | اس ام اس جالب | اس ام اس عاشقانه | خوش خنده خان|خاطرات خنده دار | جوک جدید | جوک با حال | سوتی های احمقانه | اعترافات با مزه | داستان طنز | شعر خنده دار | اس ام اس جالب | اس ام اس عاشقانه | خوش خنده خان|خاطرات خنده دار | جوک جدید | جوک با حال | سوتی های احمقانه | اعترافات با مزه | داستان طنز | شعر خنده دار | اس ام اس جالب | اس ام اس عاشقانه | خوش خنده خان|