تو خیابون نزدیک خونمون پیاده داشتم میرفتم ی نخ سیگارم دستم بود
یهو دختر داییم عین جن جلوم سبز شد
و گفت واااااااای سیگار میکشی؟
خلاصه با کلی التماس و خواهشو وعده وعید راضیش کردم ب کسی نگه
ازش خدافظی کردم و رفتم خونه
از در ک رفتم تو بابام زارت زد تو گوشم
من شوکه شدم
گفتم جریان چیه
ی دونه دیگه زد
گفت جریان لای انگشتات بوده
مامانم اشک خون گریه
دیدی بچم معتاد شد
خواهرم : حاک تو سرت ک دل پدر مادرتو شکستی
بعدا فهمیدم دختر دایی عزیز ب سرعت نور قضیه رو ب خاهرم مخابره کرده اونم ب خانواده
ب جون خودم در کمتر از دو دقیقه
شما بگین فکو فامیله رازداره من دارم؟
فرستنده : yahya az pa dena