یه روزظهرگرم تابستون اومدم خونه خیلی تشنم بود.رفتم سراغ یخچال یه لیوان آب سرد ازون بزرگا برداشتم تا آخرش خوردم خیلی حال کردم
یه دفه یادم اوفتاد که ماه رمضانه.اونقدر هل شدم که لیوانو ول کردم, خورد زمین شکست.
سریع زنگ زدم به مامانم گفتم:مامان,حواسم نبود آب خوردم
مامان:اشکالی نداره.تو روزت درسته,عمدا که نخوری.
هنوز که هنوزه عذاب وجدان دارم.امیدوارم خدا منوببخشه؟
بعضی وقتا مامانم میپرسه:اون لیوانی که بزرگ بود,نمیدونی کجاست؟
من:نه,ازکجا بدونم!؟(عجب آدمی ام من!آخه اونو انداختم بیرون چون اگه پدرمیفهمید وای وای وای)#حالا این کجاش جزء خاطرات خنده داره#
فرستنده : Mohamad.Mahdi