یه خاطره میخوام براتون تعریف کنم در حد المپیک (دهه شصتیا منظورم المپیک حیوانات نیستا احیانا !!)
ایشالا تو افق محو بشم اگه دروغ بگم!
عاغا من کوچولو بودم در حد سوم ابتدایی! ( فکر کنم به تاریخ اون موقع گودزیلا محسوب میشدم!) P:
ایام عید بود و کلی فک و فامیل با بچه های قد و نیم قد ( اجتماع گودزیلاها) ریخته بودن خونه ما.
یه گنگی بودیم واسه خودمون، داشتیم تو حیاط قایم موشک بازی میکردیم که من رفتم تو ساختمون و توی کمد لباسا قایم شدم!!
یه چند دقیقه ای گذشت و کسی نیومد منو بیابه!
منم تغص(تقس، طغس،تقث،طقص..) از جام تکون نخوردم تا همچنان دنبالم بگردن.
هیچی خلاصه فردای اون روز ک رفتم مدرسه همون دم در بچه ها دورمو گرفتن که دیشب وسط بازی کجا گذاشتی رفتی، حتی بعضی بچه های همسایه هم میگفتن بالاخره پدر مادرت پیدات کردن؟!
منم که مجهول مونه بودم اون وصط ک اینا چی میگن؟ ،، خو اصلا یادم نمیومد!
نگو من اونجا خابم میبره و مهمونا که رفتن باباهه آمار میگیره که نخیر، یکی از بچه هاش کمه!
دربدر میگردن خونه دروهمسایه و دوستا رو که بچمون قاطی بچه های شما اشتباهی نیومده؟
که بالاخره تو کمد در حالی که خابه پیدام میکنن..
ولی دست مامانم بابام درد نکنه که نه تنها سیاه وکبودم نکردن هیـــــچ، حتی ب روم هم نیاوردن. ツ
کاشکی اون موقع ها هم افق بود وگرنه من تا الان حتما یه مغازه زده بودم اونجا!
خلاصه همچین آدمی بودم من.. D:
فرستنده : ✘✘ ₤ⒿẮ℃ḵ ツ Ḿ☺ℒ ✘✘