یه روز یه پیرمردی عزرائیل رو می بینه که داره از دور میادطرفش. ازترس جونش فرارمی کنه می ره داخل یه مهد کودک کنار بچه ها می شینه شروع می کنه به بیسکویت خوردن.
عزرائیل میادپیشش ومیگه: داری چیکار می کنی؟
پیرمرد با صدای بچه گانه میگه: دارم قاقا میخورم.
عزرئیل میگه: پس قاقاتو بخور بریم دَدَر.
فرستنده : Ehsan
به غضنفر میگن نظرت در باره ی توپ فوتبال چیه؟ یه کم فکر می کنه میگه:شطرنج گردالی..؟!
از یاروهه پرسیدن با کدوم عبادت حال میکنی؟
گفت : نمازمیت
پرسیدن چرا؟
گفت : وضو که نمیخواد رکوع و سجده نداره کفشاتم در نمیاری آخرشم یه نهار میدن!
فرستنده : 09119xxx692
از حیف نون خواستن به بم کمک کنه گفت امسال دستم خالیه انشاالله زلزله بعدی.!
فرستنده : Mehdi
غضنفر میره مکه میخواست گوسفند قربانی کنه ، چاقو پیدا نمیکنه گوسفند رو خفه میکنه !
خدا پس از افریدن غضنفر لبخندی زد و به پیامبر فرمود ؟ هذا سوژه امتی
فرستنده : Marry
بالای خودپرداز اخطاریه چسبوندن: به علت کلاهبرداریهای انجام شده از افراد بی سواد، از این افراد تقاضا می شود کارت خود را به دیگران جهت برداشت یارانهها واگذار نکنند!
فرستنده : نانی
ساعت دوازده شب چنان برفی اومد که نگو، بعد یهو ابرا رفتن برفا آب شد، کم مونده بود خورشیدم نصفه شبی طلوع کنه!
یارو از بالای دیوار میوفته رو یه خر ، به خره میگه خدا از برادری کمت نکنه!
فرستنده : Hesam
حیف نون میره سربازی تو صف بوده سروانه میگه
به چپ چپ به راست راست…. میبینه حیف نون همینجوری وایستاده
میگه تو چرا به فرمانم عمل نمیکنی؟ حیف نون میگه جناب سروان شما
اول تصمیم قطعی رو بگیرید بعد من انجام میدم !