این دهه هشتاد-نودیا گودزیلا نیستن.گودزیلا شرف داره.اینا همشون شمر,یزید,ابن ملجم,هیتلر هر چی بگم کم گفتم.
یه روز خونه ی یکی ازین فامیلا بودیم اینا خونشون خروس,مرغ,اردک ازینا زیاد دارن.یکی ازین گودزیلاها(شمر) امده میگه:محمدمهدی بیا یکی ازین مرغارو برام بگیرنمیتونم بگیرم.
منم گفتم باشه.به سختی یه مرغ براش گرفتم.(نمیدونستم میخاد چی کار کنه)
رفتم تو اتاق چند لحظه بعد باخوشحالی اومده میگه:آخر خانومشو کشتم..
میگم:خانوم کی رو؟
میگه:خروسه بهم نوک زد منم زورم بهش نرسید,خانومشو(مرغه رو میگه)خفه کردم
سریع رفتم بیرون دیدم مرغ طفلک داره جون میده.بابابزرگمو صدا زدم,اونم با یه چاقو سریع حلالش کرد.
#ازچی بگم خدا ازین بنده های خسته ازین همه درد تموم دنده هام شکسته>>>اینو یاس برا من خونده#
فرستنده : نوح کبیر